Friday, June 19, 2015

جهادالنکاح(جهاد نکاح - محمد نوری زاد)



جهاد نکاح
(روز هشتم نمایشگاه)
یک: نخستین عزیزی که به نمایشگاه آمد، جناب حسین زمان بود. همو که صدایی دلنشین با اوست. البته " برادران"، هم خودش را و هم صدای دلنشینش را در فهرستِ سیاهِ خود جای داده اند تا مبادا با انتشار صدایِ وی دلی بلرزد و عاطفه ای موج بخورد و الفتی بکار افتد. خودم برایش کف زدم. برادران اطلاعات و سپاه، هم بر صدای زلالش خط کشیده اند و هم بر استادی اش. حسین زمان استاد دانشگاه شریف بوده تا همین اواخر. که بخاطر اندیشه ی مستقل و مبارکش، بازنشسته اش کرده اند همینجوری. حسین زمان دوساعتی در نمایشگاه ماند. در حالی که همه ی تابلوهای مرا در پنج دقیقه می شود دید یا کلاً می شود از خیر دیدن شان گذشت.
دو: سه برادر زابلی آمدند. یکی شان شصت سالی داشت اما دو برادر دیگر جوان بودند. آمده بودند به همدلی. برایشان کف زدیم و سپاس شان گفتیم. برادر بزرگتر از نابودی سیستان گفت. و این که: شاید به زودی شاهد کوچ همه ی مردم زابل باشیم به هر کجا. همان کوچی که در سال 42 شمسی رخ داد و مردم بخاطر خشکسالی دار و ندار خود را برداشتند و زابل را با همه ی تاریخش بجای نهادند. گفتم: من خود در آن منطقه فراوان بوده ام و روستا به روستا و شهر به شهرش را گشته ام.
مستندِ " روی خط مرز"ی که من در سال هفتاد ساختم، به نوار مرزی سیستان و بلوچستان اشاره دارد. و گفتم: رود هیرمند، یک حق آبه ی تاریخی با زابل دارد. منتها مسئولان پخمه ی ما هرگز بلد نبوده اند این حق آبه ی اساطیری را سند بزنند و در مجامع جهانی قانونی اش بکنند. افعان ها در بالا دست بر هیرمند سد بسته اند و آب زابل و دریاچه ی هیرمند را خشکانده اند. کار پخمه های سیاسیِ ما بجایی رسیده که از افعان ها آب گدایی می کنند تا گودال های " چاه نیمه" را پر کنند تنها برای شربِ مردم.
زابل یک روز انبار غله ی کشور بشمار می رفته امروز اما هیچ ندارد جز آه. به این سه برادر گفتم: از بس بادهای صد و بیست روزه یِ زابل بر سر شما خاک افشاند و روزگارتان را سیاه کرد و کسی بداد شما نرسید، شماها یک آه کشیدید از دل. و این آه " ریزگرد" شد و بر سرِ کل کشور نشست. تا همه بدانند در این سالهای طولانی شماها چه کشیده اید از بادهای پر غبار و بی توجهی مسئولان در آن نوار مرزیِ دور.
سه: یکی از دوستان همبندم در زندان اوین به نمایشگاه آمد. جوانی که بی هیچ دلیل به زندان افتاده بود و بخاطر همین زندانی شدنش، زندگی اش سوخت و از هم گسیخت. می گویم: جوانان صاف و صادقی که می شد با یک ملاطفت و یک برگه و نهایتاً با یک تشر به سرِ درس و خانه اشان بازگردند، در یک کارناوال قضایی و از پیش مشخص، به دو سال و سه سال و چهارده سال زندان محکوم شدند تا بکلی از تنفر و انزجار پُر شوند و جامعه ی اطرافشان را نیز با این تنفر همراه کنند. خلاصه در دشمن تراشی ما استاد شده ایم در این سالهای کوفتی. البته تخصص ما در دشمن تراشی از مرزها بدر رفته برادران و بیت رهبری با بکار انداختن این شگرد، هیچ دوستی در جهان برای خود باقی نگذارده اند جز روسیه و چین که آنها نه به نظام اسلامی آقایان که به پخمگی شان سخت مشتاق اند.
چهار: یکی از دوستان ناشنوا آمد و من به حاضران معرفی اش کردم و همگی برایش کف زدیم. این مرد ناشنوا بقدر ده نفر فعالیت می کند و تولید می کند. خانواده ای شش نفره از اراک آمدند. برای آنان نیز کف زدیم. پدرِ خانواده که پیش تر دیده بودمش گفت: تا گفتم می خواهم بروم تهران برای دیدن نمایشگاه آقای نوری زاد، بچه ها هم راه افتادند که ماهم می آییم. مردی از کانادا آمده بود. وی از اپوزیسیون خارج از کشور گفت که چه اختلاف هایی با خود دارند و از من خواست مبادا خسته شویم از این موج مختصری که ما چند نفر ایجاد کرده ایم. آقای دکتر مهدی خزعلی نیز آمد و چندی در میان ما بود و ما دو بار برای وی و آزادگی اش کف زدیم. بانوی سیرجانیِ ما نیز آمد و به تقاضای من نشست و برای ما " پاییز آمد" را خواند. این بانوی بازنشسته، تسبیحی سبز به مچ دستش بست تا نشان بدهد که خط فکری اش به کجا بند است.
پنج: مردی مرا به کنجی کشاند و گفت: یکی از بهترین راه های اعتراض این است که مردم یک زیلو زیر بغل بزنند و ظاهرشان را مرتب کنند و فوج فوج بروند به نمازجمعه ی شهرشان. حضور مردم در نماز جمعه اصلاً جوری نیست که به نفع نظام تمام شود. خودشان می فهمند که این حضور معترضانه است. مثلاً یک هفته بروند و یک هفته نروند. چه کسی می خواهد جلوی مردم را بگیرد؟ مردمی که نه شعاری می دهند و نه حساسیتی بر می انگیزند. این مرد، همین ایده را چند ماه پیش با من در میان نهاده بود و من به وی گفته بودم: شاید یک روز عملی اش کردیم.
شش: می رفتیم که چراغ ها را خاموش کنیم که دیدیم آقای مقیمی وکیل آتنا فرقدانی آمد. این جوان دوست داشتنی همان روز از زندان رجایی شهر کرج آزاد شده بود. خیال دارد از قاضی و مأموران شکایت کند بخاطر نفهمی های قضایی شان و ضرب و شتمی که با وی داشته اند.
هفت: امروز روز پایانی نمایشگاه است. و البته روز حضور بانوان در استادیوم که حتماً بانوان ما با درهای بسته مواجه خواهند شد. نظام مطلوب آیت الله های جا مانده در هشتصد سال پیش، با زن جماعت مشکل دارد. این را با چه زبانی بگوید؟ زن در نظام فکریِ این جماعت، یک موجود دین روب و وسوسه انگیز است. حالا اگر بیخ گوش آیت الله ها عده ای میلیارد میلیارد بالا می کشند و مردم را می زنند و می کشند، یا چرا راه دوربرویم، خود آیت الله ها اگر کارخانه ها را زیر بغل می زنند قربتةً الی الله، این قابل اعتنا نیست ابداً. چرا؟ چون اینجور چیزها تن و بدن دین را نمی لرزاند. زن ها اما.... نگو و نپرس!
هشت: امروز سالروز وفات دکتر شریعتی است. برادران طبق یک دستورالعمل مملکتی و همه ساله و به اشاره ی بیت رهبری البته، نه اجازه دادند مراسمی برای وی در حسینیه ی ارشاد برگزار شود و نه در هیچ کجا. امروز ناگزیر درهای خانه ی سابق دکتر شریعتی که به صورت موزه ای متروک در آمده باز است برای مشتاقان اگر که درِ آنجا را نیز نبندند. نشانی؟ خیابان جمالزاده شمالی – نرسیده به خیابان فاطمی – کوچه نادر.
نه: امروز روز پایانی نمایشگاه نیز هست. اگر در توان تان بود سری به آنجا بزنید که من بی تاب تماشای قشنگی های انسانیِ شما هستم. تابلوها بهانه ای هستند که شما را بدانجا آورند. به آنجا که آمدید، مابقی را بسپارید به لبخندها و دل هایی که هیچ از هم نمی خواهند جز همدلی.
ده: از بی سرانجامی داستان اسید پاشیِ برادران به صورت بانوان که بگذریم، یادتان هست در سال 90 یک تجاوزک ناقابل شد دستجمعی به چندین زن بی نوا در خمینی شهر؟ خواستم بپرسم پرونده ی این عملیات خودمانیِ نچندان فاجعه، بکجا انجامید؟ یادم نمی رود بعد از این عملیات که احتمالاً با رمز یا فلان انجام گرفته، جماعتی از مسئولان ذیربط بیانیه دادند و اظهار فضل نمودند. یکی شان موسی سالمی امام جمعه ی خمینی شهر بود که فرمود: "اینها (کسانی که به آنها تعرض صورت گرفته) آدمهای علیه‌السلامی نبودند." و افزود: "شاید این کار نقشه دشمنان بوده باشد."
حالا از آقای محسنی اژه‌ای بشنوید که در همان موقع افاضه فرمود: " به خانواده‌ها سفارش می ‌کنیم تا اقداماتی که موجب خدشه‌دار شدن عفت عمومی می ‌شود، انجام ندهند. برخی از تعرضات به دلیل کوتاهی ‌های اولیه است." رئیس پلیس آگاهی اصفهان چی گفت؟ گفت: "آنها (مهمانان) اگر لباس مناسب داشتند شاید اینطوری نمی‌شد. می گویم: آخوندهای حاکمیت بیشترین اعتمادی که به زن جماعت داشته باشند در راستای همین جهاد نکاح است و بس. مابقی بقول خودشان اکل میت است.
یازده: این عکس ها به روزهای چهارشنبه و پنجشنبه ی نمایشگاه مربوط است. عکس های بسیاری داشتم که نشد منتشرشان کنم. امروز منتظرتان هستم.
نشانی نمایشگاه: خیابان کارگر شمالی – بالاتر از نصرت – کوچه عبدی نژاد – پلاک 18
محمد نوری زاد
بیست و نهم خرداد نود و چهار - تهران

No comments:

Post a Comment