چرا دلواپسان در برابر فاجعه تجاوز گروهی به یک دختربچه ۱۱ ساله سکوت کردهاند؟
سحام- این روزها در هر کوی و برزن حضور دارند؛ با پرچمهای زرد
رنگی که متعلق به «حزب الله لبنان» است، گروههایی معدود حداکثر۵۰ نفره که
بدون مجوزهای رسمی قانونی با حمایت نهادهای خاص از جمله سپاه پاسداران و
سازمان بسیج مستضعفین در خیابانها ترافیک ایجاد میکنند تا اذان سر دهند و
نماز جماعت اقامه کنند. کنسرتهای قانونی مجوزدار را بر هم میزنند، مراسم
سخنرانی فعالان سیاسی اصلاحطلب را بر هم میزنند، اطلاعیه میدهند و در
روز روشن تهدید به «تجمع خونین» برای جلوگیری از ورود زنان به ورزشگاهها
میکنند و در مراسم سخنرانی رئیسجمهور و یادگار مکرم امام در مرقد
بنیانگذار جمهوری اسلامی، اخلال و هتاکی میکنند، اما در نهایت تعجب در
برابر معضلات اجتماعی همچون فقر و اعتیاد و طلاق و مشکلات کمرشکن اقتصادی
مردم، سکوت اختیار میکنند. این روزها طوری رفتار میکنند و خواهان برچیدن
تمامی تحریمها به صورت یکمرحلهای شدهاند، انگار زمانیکه «رئیس دولت
نظر نزدیک به رهبر» قطعنامهها را «کاغذپاره» میخواند، اینان در کره مریخ
بودند و شاهد تحریمهای بینالمللی در پی اظهارات مقامات رسمی کشور
نبودند! طوری از بیحجابی و بدحجابی صحبت میکنند انگار که تمامی معضلات
اجتماعی در این اقدام فرعی جامعه خلاصه شده است، حال آنکه افکار عمومی از
آنان سوال میکند «چرا در برابر معضلات اجتماعی بزرگ سکوت اختیار کردهاند و
٬دلواپس٬ نمیشوند؟»
به گزارش «سحام»، روزنامه قانون در شماره ۵۴۲ خود، دو روایت تکان دهنده
از معصلات اجتماعی این روزهای کشور را روایت کرده که در پی میآید:
روایت اول:
حادثه را در میان جمعی اعلام کرده است. فشار ناشی از آنچه دیده است، راهی برایش باقی نگذاشته جز اینکه پرده از این حرف مگو بردارد. روایت خردادماه امسال است. شبانه با جمعی دیگر در شهر پرسه میزدند. در جریان بازدید به یکی از پلهای یکی از بزرگراهها رسیدهاند. توانی برای تعریف آنچه دیده، ندارد. برای بیان هر کلمه مکث میکند تا ببیند با چند واژه میتواند عمق فاجعه را بگوید. ۶ نفر بودهاند که تجاوز کردند. ۶ معتاد شیشهای که شرایط و قرائن گواه آن بود که در جریان ارتکاب عمل شنیع خود در شرایط طبیعی نبودهاند و از حالت عادی خارج شده بودند. قربانی ۶ مرد، دختری ۱۱ ساله بوده است. راوی میگوید: شاهدان دو نفر دیگرشان آنجا بودند. حالشان بد شد، شوک آنچه مقابل چشمانشان رخ داده بود، هنوز هم هست. نمیتواند بیشتر بگوید.
حادثه را در میان جمعی اعلام کرده است. فشار ناشی از آنچه دیده است، راهی برایش باقی نگذاشته جز اینکه پرده از این حرف مگو بردارد. روایت خردادماه امسال است. شبانه با جمعی دیگر در شهر پرسه میزدند. در جریان بازدید به یکی از پلهای یکی از بزرگراهها رسیدهاند. توانی برای تعریف آنچه دیده، ندارد. برای بیان هر کلمه مکث میکند تا ببیند با چند واژه میتواند عمق فاجعه را بگوید. ۶ نفر بودهاند که تجاوز کردند. ۶ معتاد شیشهای که شرایط و قرائن گواه آن بود که در جریان ارتکاب عمل شنیع خود در شرایط طبیعی نبودهاند و از حالت عادی خارج شده بودند. قربانی ۶ مرد، دختری ۱۱ ساله بوده است. راوی میگوید: شاهدان دو نفر دیگرشان آنجا بودند. حالشان بد شد، شوک آنچه مقابل چشمانشان رخ داده بود، هنوز هم هست. نمیتواند بیشتر بگوید.
روایت دوم
از همان ابتدا سراغ عکس میرود. گوشی همراهش پر از تصاویر آسیبهای
اجتماعی کف خیابان است. روی یک عکس متوقف میشود. تصویر بزرگ میشود.
دختربچهای زانوهایش را بغلش گرفته و در گوشهای از فضای ماشین چمباتمه زده
است. لباسهایش آنقدر چرک است که به سختی میتوان رنگ صورتی لباسش را
تشخیص داد. او را در چهارراه قیطریه پیدا کردهاند. کودکی که دو، سه نفر
دیگر مثل او بودهاند. چشمانش را معصومانه به دوربین دوخته است. عادت
نداشته از او عکس بگیرند و شاید همین سبب شده نگاه منگی به تصویر داشته
باشد. لحظات سیاه زندگی او را آخرین گوشی مدل آیفون ثبت کرده است و شاید
همین هم برایش عجیب بوده؛ در یکی از شبهای شهر او را شناسایی کردهاند.
اینکه کجا بوده است بیان نشد. اینکه چه ساعت از شب بود گفته نشد.
بررسیهای پزشکی حکایت از جسمی شکنجه شده داشت. شنیدنش هم حس بدی دارد. صدا
آرام میشود؛ سخت از میان جمله ادا شده واژه چندبار شنیده میشود. باورش
آنقدر سخت است که دوباره و سهباره، عدد پرسیده میشود. اطمینان دارد. و
اینبار برای آنکه بتوان باور کرد بلندتر میگوید: «چند بار در طول یک روز
دختر شکنجه شده است».
هنوز تصویر دختر بچه بر صفحه گوشی تلفن همراه موجود است. فقط ۶ یا ۷
سالش بوده، یعنی اگر مدرسه میرفت اول دبستان بود. اگر بچهای مثل بچههای
دیگر شهر بود حتما دلش پیش کتابها و درسهایش بود . حتما جایی از وقتش
جلوی تلویزیون بود و بخشی دیگر را با همسالاناش میگذراند. اگر کودکی
معمولی بود شاید در این سن و سال دوست داشت ادای کارهای مادرش را درآورد.
شاید از پدرش میخواست برای تولدش چیز خاصی بخرد. پذیرفتن و باور آنچه رخ
داده، سخت است. شبیه فیلمهای ترسناک آمریکایی میماند که میترسی اما
میدانی دروغ است. ترس آمده است. با همه وجود، ذهن، از پذیرش آنچه گفته شد
سر باز میزند، کاش نه او ۷ ساله بود و نه این تصویر حقیقت داشت. کاش دروغ
بود اما تصویر خط بطلانی بر خیالپردازیهای ذهن مغشوش است. پروندهاش لای
پوشههای مددکاری است. شاهد حادثه، همه کابوسهایش را نگفت. بعضی حرفها
را نمیشود گفت. بعضی حرف را نمیشود نوشت.
No comments:
Post a Comment