گردش در لاله زار قدیم
شعری از مرحوم دکتر باستانی پاریزی
دوش سوی لاله زار بردم، عزم سیر و گشت،
خسته از بیکاری و پیشانی از غم چین زده
دیدم آنجا داستانی از عبور مرد و زن،
مرد و زن نه، بل بت فرخاری آذین زده
ماهرویان دیده ها بر روی ویترین دوخته،
وز صفا رخ طعنه بر آیینه ویترین زده
نوجوانان پایکوب و شادکام و نغمه خوان،
گه به بالا رفته و گه سر سوی پایین زده
شیوه جنتلمنی اندر ادب آموخته،
زینتی از پاپیون، خوش ظاهر و سنگین زده
آن یکی اطراف سر هیتلرمنش پیراسته،
وین سبیل خویش را بر رسم استالین زده
با تفنگ خالی افتاده پی آهووشان،
وآن غزالان تند، همچون قمری شاهین زده
پیرزالان با توالت روی خود را داده آب،
غرقه غرقاب غم، چون رزمناو مین زده
ساده دل بسیار بینی، محو این و آن شده،
ساده رو بسیار یابی، تن به این و آن زده
عابدی اینسو ولی نقد عبادت باخته،
زاهدی آنسو ولیکن راه زهد و دین زده
واعظ مسجد که یاسین خواندی اندر گوش خلق،
پای خوبان دیده، پشت پای بر یاسین زده
لاله زار نو مگو کاینجا بهشت دیگر است،
واندر آن خوبان ارمن، نقش حورالعین زده
گلرخان ارمنی، شیرین لبان شیرگیر،
هریکی، راه هزاران خسرو شیرین زده
سینه داده از لطافت، چین به ساتین پیرهن،
موج از چین رفته و سر جانب ماچین زده
گر نبودی لاله زار،.آری سراسر پایتخت،
همچو دوزخ بود بر این مردم نفرین زده
اینهمه گفتم ولی بینم که هم بایست گفت،
این سخن، کآتش به وجدان من مسکین زده
ملت ما را تجمل نیست الا زهرناب،
ما گروهی تشنه، لب بر جام زهرآگین زده
پا ز تهران نه برون و شعله های فقر بین،
بر تکاب و دشتی و بر زابل و نائین زده
کشوری در آتش فقر و فلاکت سوخته،
گر تو بینی فرقه ای را تکیه بر بالین زده
(ما رأیت مالاً موفورا الّا فی جانبه مال مضیع- امام علی)
××××××
نیستی تا ببینی آتش فقروفلاک، کشور صاحب زمان!!
تا بگویی صد ز رحمت، بر صاحبانش آن زمان
No comments:
Post a Comment