نقدی بر:
احمد کسروی، دینستیزی دیندار
اشاره:
پیش از خواندن مقاله لازم است
چند نکته روشن شود:
یک- معنای دین: دین یعنی راه و رسم(روش) زندگی. هنگامی که به
خداوند میگوییم اسألک العافیه، عافیه الدین و الدنیا و الآخره، معنایش این
است که از تو سلامتی روش زندگی و دنیا و آخرتم را درخواست میکنم؛ که روش
زندگی پایه و مایه دنیا و آخرت هم هست.
دو- دین وسیله است. هیچ دینی یا راه و روشی هدف نیست؛ هنگامی که میگوییم روش
پژوهش، یعنی وسیله ای که ما را در رسیدن به هدفی که در پیش گرفته ایم، یاری
رساند. همه وسایل و روشها برای رسیدن به درستی و حقیقت اند.
ویژگی وسیله آن است که هرکس میتواند هرگونه که بخواهد از آن بهره
برداری کند. اگر در روش پژوهشمان داده های نادرستی را به کار بریم، نتیجه یا خروجی
ما هم نادرست خواهدبود. اگر در دین(روش زندگی)مان عناصر نادرستی را دخالت
دهیم، هم در دنیا و هم در آخرت، زیانکار خواهیم شد. انسان خردمند از هر وسیله ای به
درستی بهره برداری میکند.
سه- نویسنده پیرامون کسروی نوشته است:
"وظیفهای که کسروی بهعهدۀ
دین میگذاشت، این بود که مردمان را به نیکخواهی و همدستی با یکدیگر برانگیزد و
بدینسان از نبرد آدمیان با یکدیگر که مایۀ رنجهاست بکاهد."
وظیفه دین آن نیست که اختیار ما
را از ما بگیرد و ما را وادار به کاری کند که میلی به انجام آن نداریم؛ و از آنجا
که دین وسیله است، هیچگاه نمیتواند هدفمندانه کاری انجام دهد. وسیله وسیله است؛
کاربر باید خردمند باشد تا وسیله را خوب به کار برد.
اما اگر منظور این باشد که دین از عناصری برخوردار باشد
تا در انسانها انگیزه ایجاد کند، سخن درستی است و همه ادیان به گونه ای انگیزه در
انسانها ایجاد میکنند؛ همانند تشویقها و تنبیه های فراوانی که در قرآن آمده و یا
معجزات و کراماتی که مسیح انجام میداد. ولی در نهایت این انسان است که از آن
همه انگیزشها متأثر شود و رو به سوی اندیشه، گفتار و کردار نیک گذارد و یا
آنها را نادیده انگارد و به آنها پشت کند.
چهار- کسروی: "دینها در آغاز بنیاد راستی
داشتهاند و دستگاهی ارجدار بودهاند، اما با گذشت زمان در هر یک از آنها آلودگیها
پدید آمده و برخی از آنها به یکباره گوهر خود را از دست دادهاند."
این سخن درست است ولی این موضوع هیچ ربطی به اصل دین پیدا
نمیکند. دین حنیف که قران از آن یاد میکند، یعنی دین اصیل الهی. شاخ و برگهایی که بعدها بر دینها افزوده شده اند،
همه انسانی هستند و ربطی به خدا و اصل دین ندارد. هیچ دینی گوهر خود را از
دست نمیدهد و تا پایان جهان اصل خود را حفظ میکند. قرآن حافظ
پیام اسلام است و تا ابد نور افشانی میکند. مگر برای کسی که بی تقوا باشد و
بخواهد از آن در جهت اندیشه ها و منافع خود بهره ای ببرد که در این صورت خود قرآن
منحرفش خواهدکرد. چنانکه خود پیرامون خود گفته است: هدیً للمتقین ام
پنج - به نظرمیرسد آقای مناف زاده در این مقاله به
خوبی و درستی و رعایت انصاف، کسروی را معرفی کرده باشد.
شش- آنچه که در متن مقاله، در پرانتزها به رنگ سبز آمده از نگارنده
است.
هفتم تیرماه نودوچهار- احمد
شماع زاده
×××××××××
کسروی اگر به خرافات و باورهای خردگریز و عقلستیز دینها میتاخت، در پی
برانداختن بنیاد آن دینها بود و نه پیرایش آنها از خرافات و باورهای ناسازگار با
نیازهای زندگی انسان در جهان کنونی. در نتیجه، دینپیرا یا، به عبارت دیگر،
اصلاحگر دین نبود. با این حال، برخلاف ماتریالیستها و بیخدایان که دشمن هرنوع
دینی هستند، کسروی هم خداشناس بود و هم دین را یکی از نیازهای انسان میدانست.
در زمانی که کسروی به مبارزه با فرقههای
دینی و انتقاد بنیادی از اصول ایمانی دینهای وحیانی برخاسته بود، کسانی به او
خرده میگرفتند و از او میپرسیدند: چرا به برانداختن دینها، که کار نیک و درستی
است، بسنده نمیکنی و خود میخواهی دین تازهای بیاوری؟ در قرن بیستم سخن گفتن از
دین نشانۀ بیخبری از اوضاع زمانه، ناآشنایی با دستاوردهای علوم و بیگانگی با
اندیشۀ علمی است. (1- ص 4)
این خرده را هنوز هم کسانی به کسروی میگیرند
و بعضیها حتا او را بیپروایانه هموارکنندۀ راه آیتالله خمینی میدانند. کسروی در
پاسخ به این دسته از خردهگیران میگفت: «ما که با ده و چند کیش نبرد میکنیم و میخواهیم
آنها را یکایک براندازیم، اگر تنها به آن بس کنیم که بگوییم: این کیشها بیپاست؛
و به ریشخند و نکوهش پردازیم، نتیجه آن باشد که باورها سست گردد، ولی به همان حال
بازماند... ما هنگامی میتوانیم آن کیشها را براندازیم که معنی راست دین را نیز
روشن گردانیم.» (1- ص 5-6)
کاری به درستی یا نادرستی راهی که کسروی
در عرصۀ دین پیش گرفته بود، نداریم. و اینکه آیا میتوان با او در مبارزهای که با
دینهای گوناگون میکرد همراه شد یا نه، مسئلۀ ما نیست. آنچه در اینجا میخواهیم
بدانیم این است که او چه میگفت. زیرا به نظر میرسد بسیاری از سنجشگران دیدگاههای
او در بارۀ دین، گوهر سخنان او را درست درنیافتهاند و بههمین سبب، نسبتهای
نادرست به او میدهند.
وظیفهای که کسروی بهعهدۀ دین میگذاشت،
این بود که مردمان را به نیکخواهی و همدستی با یکدیگر برانگیزد و بدینسان از
نبرد آدمیان با یکدیگر که مایۀ رنجهاست بکاهد. (1- ص 19) میگفت:
دینها در آغاز بنیاد راستی داشتهاند و دستگاهی ارجدار بودهاند، اما با گذشت
زمان در هریک از آنها آلودگیها پدید آمده و برخی از آنها به یکباره گوهر خود
را از دست دادهاند.(همان)
دین اسلام نیز در آغاز مردمان را به نیکخواهی
و نیکوکاری برمیانگیخت. اما از زمانیکه دانشها پدید آمدهاند، دینها حال دیگری
پیدا کردهاند. به هر کجا که دانشها پا نهادهاند، سران دینها به تکاپو افتاده،
دشمنی آغاز کردهاند و گلولههای دشنام و نفرین بهسوی دانشمندان روانه گردانیدهاند. چیزی که هست، در همهجا پیکار و نبرد میان
دینها و دانشها با شکست دینها پایان پذیرفته است. (1- ص 20)
به گفتۀ کسروی، دینها همه در برابر دانشها
سپر انداختهاند. در اروپا کشیشان پس از شکست، دورۀ دیگری آغاز کردند و کوشیدند
میان دانشها و تورات و انجیل سازش ایجاد کنند و بدینسان شکست خود را بپوشانند.
برای مثال، تئوری لاپلاس را گرفتند و آن را با «آفریده شدن آسمانها و زمینها در
شش روز» سازش دادند و همین را «معجزهای» از تورات شمردند و چیزی هم طلبکار شدند.
(1- ص 21) در میان مسلمانان نیز ملایان کتابها نوشتند و آوازها برانداختند که
ریشۀ همۀ دانشها در کتابهای اسلام است. گفتند راز پرواز هواپیما در قرآن نهفته
است یا نیروی کشش (قوۀ جاذبه)
را امامان پیش از نیوتون بازنمودهاند و از راهآهن و تلفن و آیروپلان در «اخبار» آگاهی داده شده است. (همان)
کسروی معتقد بود که این دوره در میان
اروپاییان کم و بیش پایان یافته، اما در میان مسلمانان هنوز ادامه دارد چنانکه در
تهران روزنامهای به تازگی گفتاری نوشته و نشان داده که هواپیماسازی را نخست
مسلمانان آغاز کردند و هزار سال پیش خلیفه در بغداد سوار هواپیما میشده است. (1-
ص 21- 22) بهگفتۀ کسروی، این پینهکاریها سودی نداده است و نتواند داد. دانشها دینها
را شکستهاند، اما آنها را از میان نبردهاند. سست گردانیدهاند، ولی به یکبار از
کار نینداختهاند. نتیجهای که از پیکار دانشها با دینها پدید آمده، این است که
دینها سست گردیده ناتوان شدهاند و دیگر نمیتوانند پیروان خود را به پاکدامنی و
نیکوکاری برانگیزند و جلوگیر آزها و و هوسها و دزدیها و پستیهای آنان باشند. بهعکس،
دستاویز گردنکشی و دستهبندی و کالای دکانداری شدهاند. جلو پیشرفت زندگی را میگیرند. میتوانند سنگ راه دانشها باشند و افزار
سیاست برای دولتهای آزمند گردند.(1- ص 22)
میگفت: مثلاً ایرانیان از پیروان اسلام
بشمارند. اما امروز از آن دین با آلودگیهایی که یافته و سستیهایی که پیدا کرده
سودی نتوان چشم داشت. آن دین، آز و هوس را نتواند کشت، مردم را از بیدینی نتواند
بازداشت، چارۀ پراکندگی نتواند بود، از قافیهبافی و یاوهسرایی که هوس بسیار پستی
است، جلو نتواند گرفت، از خودخواهی و گردنکشی نتواند کاست. (همان) امروز به دستاویز همان دین (یا بهتر
گویم: به دستاویز کیش شیعی که شاخهای از آن دین است)، بازرگانان از دادن مالیات
به دولت سر بازمیزنند، [...]
یکدسته مردم هوسباز تیرهمغز در محرم دستههای سینهزن و قمهزن و
زنجیرزن درست میکنند و در پیش چشم بیگانگان بازارها را میگردند و آبروی یک توده
را میریزند. (1- ص 23) و اگر روزنامهای به جلوگیری از آن رسواییها برخیزد، به
دستاویز دین بازش میدارند. [...] آنگاه گروهی از ملایان، نجف و کربلا و قم را
کانونهایی برای خود ساختهاند و در برابر دولت و توده دستگاهی برپا کردهاند و بی
تاج و تخت پادشاهی میکنند. دولت این کشور را «غاصب» میخوانند؛ مالیاتی را که میگیرد،
حرام میشمارند؛ اما خود که هیچکارهاند از مردم به نام «سهم امام» یا «رد
مظالم» مالیات میگیرند. (همان)
درست است که کسروی بیش از همه به شیعیگری
و روحانیان شیعه میتاخت، اما اگر نوشتههای او را به دقت بخوانیم میبینیم که نه
با یک یا دو دین، بلکه با همۀ دینها درافتاده بود. بنابراین، اگر بگوییم که او
شیعهستیز یا بهاییستیز بود، تنها جزء کوچکی از حقیقت را دربارۀ او گفتهایم.
برای مثال، در زمان او کسانی بهنام تجددخواهی و مبارزه با اسلام(که آن را دین
قوم عرب میدانستند) در پی زنده کردن آیین زرتشت بودند. کسروی به آنان نیز میتاخت،
چنانکه دربارۀ کوششهای آنان نوشت: برای اخلال و پراکندن روابط اجتماعیِ افراد این
مملکت، نعرۀ زردشتپرستی را در عین تجددخواهی به آسمان رساندهاند. [...] بر فرض
اینکه زردشت در عداد پیغمبران شمرده شود، آیا عصر تاریک سههزار سال پیش که زردشت
در آن میزیسته است، با امروز چه شباهتی دارد؟ و این آرزوی خام با تجددخواهی شما
چه تناسب و موافقتی دارد؟ بهعلاوه، دستورات مختصر و ناقصی که بهنام «گاهان»(گاتها) در میان زردشتیان متداول است، محققان با کمال تردید به زردشت نسبت میدهند.
(2- ص 299) طبیعی است که چنین سخنانی خوشایند زرتشتیان و ناسیونالیستهای باستانگرا نبود.
کسروی را متعصبان شیعی کشتند، اما اگر
آنان نمیکشتند شاید به دست متعصبی از دینهای دیگر کشته میشد. راهی که او پیش
گرفته بود، دیر یا زود به نابودیاش میانجامید. نبرد او با دینها، درست یا
نادرست، نبردی فکری بود.
مخاطبانش پیروان آن دینها بودند و میگفت: ما را با آنان دشمنی نیست. در
پایان چاپ دوم رسالۀ بهاییگری نوشته است: چنانکه بارها گفتهایم ما را با بهاییان
دشمنی نیست. آنچه ما را به نوشتن این کتاب واداشته دلسوزی به حال مردم است. (3- ص
99)
در جای دیگری در همان رساله، کشتار
بهاییان را در زمان امیرکبیر و ناصرالدینشاه از افسوسآورترین و دلسوزترین
پیشامدهای تاریخ ایران شمرده است و از شمعآجین کردن وحشیانۀ برخی از سران بابی
زیر عنوان دُژرفتاری بیسابقه در تاریخ ایران یاد کرده است. (3- ص 50- 51) او حتا
از بهاییان در برابر تهمتهایی که به آنان میزدند و میگفتند دین بهایی را روسها
یا انگلیسیها پدید آوردهاند، دفاع میکرد. نوشته است: بابیگری و بهاییگری
از شیخیگری و شیعیگری زاییده شده و بسیار بیجاست که کسی بگوید فلان روسی یا
انگلیسی آن را پدید آورده است. (3- ص 96) بنابراین، درست و منصفانه نیست که
امروزه، کسانی کسروی را در کنار جنایتکارانی قراردهند که به دستاویز تهمتهای پوچ
و بیاساس، دست به کشتار و آزار بهائیان زده و میزنند.
(نظر کسروی مبنی بر اینکه بابیگری و بهاییگری، از شیخیگری و شیعیگری زاییده شده، درست
است؛ ولی ضمن اعلام مخالفت با هرگونه آزار و طرد پیروان کنونی آنان، باید
گفت دولتهای خارجی در به بار نشستن و به ثمر رساندن این فرقه بسیارمؤثر بوده اند؛
بویژه انگلیس، که دین سازی و دین ستیزی، وسیله ای است برای تداوم
استراتژی استعماری و سلطه جهانی اش (Divide & Rule)، و گرفتن ماهی مقصود از آب گل آلود. جالب توجه آنکه، تمام دین سازیها و تفرقه
افکنیهای انگلیس، یک سرش به یهودیت و اسرائیل میرسد؛ مانند بهائیگری که
زیارتگاهشان را استعمار انگلیس در عکاء قرار داده است؛ هرچند ایرانی بوده
اند!
انگلیس یعنی:
-
بنیانگذار استراتژی تفرقه بینداز و حکومت کن از آغاز استعمارش در جهان، در
قرن هفدهم.
-
بنیانگذار کلیسای انگلیکن در قرن هجدهم و جدائی خود از کلیسای جهانی کاتولیک
رم.
-
همکار روسیه تزاری ارتدوکس!، در به ثمر رساندن بابیگری و بهائیگری
در ایران، در قرن نوزدهم، به منظور تفرقه در میان شیعیان.
-
بنیانگذار مراسمی همچون عمرکشان در میان شیعیان و تحریک آنان به برپایی این گونه
مراسم و اخلال در مناسک حج توسط جاسوسانش، از اواخر قرن نوزدهم، به
منظور تفرقه میان شیعه و سنی.
-
بنیانگذار فرقه ای با عنوان شاهدان یهوه در اوایل قرن بیستم، که یهودی
بنیادند و همچون بهائیگری، فرقه ای باطنگرا و اشراق گونه اند، با همان هدفهای
ایجاد بهائیگری در ایران، با امکانات فراوان تبلیغی، که استخوانی است در
گلوی کلیسای جهانی کاتولیک رم.
-
بنیانگذار کشوری دین محور و رادیکال منش، با صبغه صهیونیسم، به نام اسرائیل،
در قرن بیستم؛ به منظور ایجاد یک غده سرطانی در خاورمیانه، و پیشگیری از
پیشرفت مسلمانان و گرفتن آرامش از آنان که در ضمن ایجاد آن، دین یهود را نیز دچار
تفرقه کرده است.
-
همکار اسرائیل در ایجاد، برنامه ریزی، و سازماندهی فرقه داعشیه در قرن
بیست و یکم، به منظور تداوم و گسترش تفرقه در جهان اسلام و کشته شدن مسلمانان
بویژه گروههای ضد صهیونیزم به دست یکدیگر و ایجاد امنیت و آرامش در اسرائیل.)
جنگافزار کسروی در مبارزه با دینها عقل
یا به گفتۀ خودش، خرد بود. شاید خوانندگان کتابهای او متوجه شده باشند که او تا
چه اندازه دلبستۀ واژۀ خرد بود و آن را پیوسته در نوشتهها و گفتارهایش به کار میبرد.
کسروی دینها را در زمان خطی مینشاند و آنها را به سرچشمههای تاریخیشان بازمیگرداند
و پس از آن بود که به اصول اعتقادی آنها میتاخت. نظام اعتقادی دینها را، بیآنکه
وارد بحثهای کلامی شود، تحلیل عقلانی میکرد و به باورها و مناسک آنها از
دیدگاهی جامعهشناختی و تاریخی مینگریست.(4- ص 164- 165)
دلیل نقلی را که بی آن هیچ دین وحیانی
سرپا نمیایستد، با استدلال عقلی رد میکرد و بدینسان، خشم پیروان شاخههای
گوناگون دینهای وحیانی را برمیانگیخت. او با این کار میخواست از سویی سدهای
فکری، فرهنگی و اجتماعی را از سر راه وحدت ملی ایرانیان بردارد و، از سوی دیگر،
نوعی عقلگرایی و خردورزی را در جامعهای که نظامهای دینیاش و بسیاری از آثار
کهن ادبیاش پیامآور خردگریزی و عقلستیزیاند، بپراکند. (4- ص 154)
کسروی اگر به خرافات و باورهای خردگریز و
عقلستیز دینها میتاخت، در پی برانداختن بنیاد آن دینها بود و نه پیرایش آنها
از خرافات و باورهای ناسازگار با نیازهای زندگی انسان در جهان کنونی. در نتیجه،
دینپیرا یا، به عبارت دیگر، اصلاحگر دین نبود. با این حال، برخلاف ماتریالیستها
و بیخدایان که دشمن هرنوع دینی هستند، کسروی هم خداشناس بود و هم دین را یکی از
نیازهای انسان میدانست. همین را مخالفان او بهانه کردهاند و با آوردن جملههای
سر و ته بریده از نوشتههایش، از او مؤمن و دینداری خشکه مقدس ساختهاند.
حقیقت این است که نه خدای او به خدای دینهای
وحیانی میمانست و نه دین او را میتوان دین بهمعنای رایج آن شمرد. میگفت: «ما
در زمینۀ دین به جست و جو پرداخته، این به دست آوردهایم که آن را بنیاد استواری
هست. دین در معنی راست خود، شناختن جهان و زندگانی بهآیین خرد است.[...] آدمیان را به چنان چیزی نیاز سختی هست.»
(1- ص 31)
درواقع، منظور کسروی از دین، نوعی نظام
اخلاقی بود که آدمیان را از زیادهروی باز دارد و به غریزههای حیوانی آنان
افسار بزند. میگفت: آدمیان از روزی که بر روی زمین پیدا شدهاند، همیشه رو
به بهتری داشتهاند و میدارند(تکامل) و در آینده نیز
خواهند داشت. چیزی که هست این بهتری یا پیشرفت، همیشه باید از دو راه باشد: یکی دانشها و دیگری
دین.(دو بال دانش و دین انسان، به ترتیب فرهنگ مادی و معنوی
او را میسازند. ولی همه اینها، با خواست و کردار انسانها صورت میگیرد و داشتن دینی
که به آن عمل نشود کاری به پیش نمیبرد.)
پیشرفتی که تنها از راه دانشها(یا بهتر
گویم: از راه افزارسازی- فرهنگ مادی) باشد، سودی نخواهد
داشت، زیان نیز خواهد رساند.
[...] نود در صد رنجهای
زندگانی از «نبرد آدمیان با یکدیگر» برمیخیزد و این است باید راهی باشد که آن
نبرد هرچه کمتر گردد(با بالا رفتن فرهنگ معنوی). و آن راه را ما دین مینامیم.
[...](یعنی همزمان با برخورد منافع بر روی زمین، زندگی مسالمت آمیز باشد.) آدمیان، چنانکه میکوشند بر سپهر چیره گردند، باید بکوشند به «سرشت جانی» خود
نیز که سرچشمۀ نبردها و کشاکشهاست، چیره درآیند. (1- ص 39-40)
کسروی جان را که همۀ جانداران، از انسان و حیوان، با آن
زندهاند، سرچشمۀ کنشها و خواستههای خودخواهانۀ آدمیان میدانست. ولی روان را که
تنها آدمیان از آن برخودارند مایۀ ارج آدمی میشمرد. زیرا، به گفتۀ او، سرچشمۀ کنشها
و خواستههای روان، دلسوزی و نیکخواهی و راستیپژوهی و دادگری است. (5- ص 23) بدینسان، او میخواست جان آدمیان
را با پرورش روانشان مهار کند.
کسروی در زمانی میزیست که در ایران بیخدایی(اتهئیسم)
زیر عنوان «نواندیشی»
در میان گروههایی از شهرنشینان و لایههای اجتماعی به اصطلاح امروزی رواج
یافته بود. نواندیشان به او خرده میگرفتند که چرا در مبارزهاش با خرافات و
باورهای عقلستیز نام خدا را میبرد. کسروی در پاسخ آنان میگفت: در کشوری که صد دستگاه
بتپرستی برپاست، «نواندیشان» چندان بالا رفتهاند که تاب شنیدن نام خدا را ندارند
و این به دستگاه «نواندیشی» آنان برمیخورد که نام خدا به گوششان برسد. [...]
نخست باید دانست آنان نام خدا را که میشنوند، چیزهایی را که از پدران و مادرانشان
یاد گرفته یا از ملایان بیفهم و بیدانش شنیدهاند به یاد میآورند. خدا را جز
به آن معنی عامیانه نمیشناسند. (1- ص 44)
کسروی برای اثبات وجود خدا استدلال عقلی
میکرد. میگفت: این جهان دستگاه درچیده و بسامانی است. چنین دستگاهی نابهآهنگ
[بیهدف] و بیهوده نتواند بود و هرآینه [ناچار و بیتردید] خواستی از آن در میان
است. آدمیان در این جهان بهر زیستناند. آفریدگار آدمیان را آفریده و این زمین را
زیستگاه آنان گردانیده است. این زیستن خود یک خواست ارجمندی است. (5- ص 8) سامان و
آراستگی که ما در جهان میبینیم، خود نشان روشنی از آفریدگار است. (5- ص 12) [...] ما نمیدانیم جهان کی پدید آمده و چسان
پدید آمده. ما را به اینها راهی نیست.(اکنون ما را به آنها راهی هست و دانش به آنها دست یافته است!) دانشها هرچه توانند
پیش روند، ولی ما باید به خاموشی گراییم. این میدانیم که جهان به خود پدید
نیامده. (5- ص 13) خدای آفریننده و، به عبارتی، آفریدگاری که کسروی از آن سخن میگفت،
همان خدایی است که دئیستها (دادارباوران) میپرستیدند. کسروی اشارهای به دئیسم/دادارباوری
نکرده است. نمیدانیم در آن زمان این نظام اعتقادی را در ایران میشناختند یا نه؟
در دئیسم/دادارباوری، خدا آفریدگار جهان
است و بس. خدای دئیسم با خدای همهجا حاضرِ تئیسم/خداباوری/الوهیت که زندگانی
آفریدگانش را چهارچشمی میپاید، نسبتی ندارد. آدمیان زندگانی شان را از روی عقلی
که آفریدگار به آنان داده، راه میبرند نه از روی مجموعهای از اصول جزمی که گویا
خداوند به صورت وحی نازل کرده است. دئیست، صفات و نشانههای جهانآفرین را به
نیروی عقل درمییابد و برای اثبات وجود او و آفرینش جهان به دست او، نه از متنی مقدس
یاری میجوید و نه به دلیلی نقلی دست میآویزد. دین دئیستی دینی طبیعی است و بنیاد
آن بر تجربۀ فردی استوار است نه بر وحی. در این دین، رابطۀ آفریننده و آفریده
(خالق و مخلوق) رابطهای است سرراست. دئیستها کم و بیش همۀ معجزههایی را که در
دینهای وحیانی به پیامبران نسبت میدهند، بیپایه و دروغ میشمارند. معتقدند
آفریدگار عالم را از روی طرحی اندیشیده آفریده و او را نیازی نیست که آن طرح
نخستین را فروگذارد و قوانین طبیعت، یعنی شالودۀ ازلی نظام عالم را تغییر دهد. از
نظر دئیستها، آنچه در کتابهای مقدسِ دینهای وحیانی آمده، همه ساخته و پرداختۀ
ذهن انسانهاست. معتقدند با حس باطن و دلیل نقلی نمیتوان به خدا راه یافت بلکه
باید با دلیل و برهان عقلی به او نزدیک شد. درنتیجه، خدای آنان، خدای استدلال و
عقلورزی است و نه خدای ایمان و پرستش و کیش.
دیدگاههای کسروی دربارۀ خدا و دین با
اصول عقاید دئیسم همانندیهای آشکار دارد. او نیز وحی را ساخته و پرداختۀ ذهن
آدمیان میدانست و میگفت: این یکی از نادانیهایی است که کیشها به میان مردم
انداختهاند. (5- ص 67) کسروی با واژۀ پیامبر سخت مخالف بود و میگفت: این نام غلط
است و معنای راستی در بر نمیدارد. (5- ص 68) بهجای پیامبر واژۀ برانگیخته را بهکار
میبرد.(درست گفته؛ زیرا پیامبر واژه نادرستی است، که نه معنای رسول(فرستاده)
را میدهد و نه معنای نبی(خبردهنده) را که هر دو اسلامی هستند. دستکم اگر
میگفتیم پیام آور به معنای نبی بود.) و دربارۀ وحی میگفت:
اگر وحی آن است که فرشتهای از آسمان بیاید و پیام از خدا بیاورد یا میانۀ خدا با
کسی پرده برخیزد و او هرچه خواست از خدا بپرسد و گاهی با خدا دیدار کند، این به
یکبار دروغ است و نباید پذیرفت. [...] بدتر از همه، به آسمان رفتن (معراج) پیغمبر
اسلام است. اینان خدا را چه میپندارند که چنین گستاخیها مینمایند. (همان)
در دئیسم برخلاف تئیسم، نه خدا با آدمی
سخن میگوید و نه آدمی با خدا. به گفتۀ کانت، دئیست معتقد به خداست، در حالی که
تئیست به خدایی زنده (summan
intelligentiam )اعتقاد دارد. (6- ص 447) دئیستها، بنا به تعریف کانت،
معتقدند که ما میتوانیم از راه عقل به هستی موجودی قدیم (یا نخستین) پی ببریم،
اما مفهومی که از آن داریم مفهومی استعلایی است. یعنی ما آن را همچون موجودی که
واقعیت دارد، درمییابیم بیآنکه هرگز بتوانیم چند و چون آن را درست معین و مشخص
کنیم.(6- ص 446- 447)(بیشتر ادیان و بویژه اسلام نیز خدایی را
معرفی میکنند که قابل وصف نیست. معنای الله اکبر و سبحان الله همین
است!) به عقیدۀ کانت، خدای دئیسم خدای استدلال و عقلورزی است، نه خدای ایمان و
کیش.
مکتب دئیسم در قرن شانزدهم در انگلستان
آغاز شد و از آنجا به فرانسه راه یافت.
در انگلستان مردان نامداری مانند هربرت چربری، و سپس توماس وولستون و آنتونی
کُلینز به این مکتب گرویدند. در فرانسه مفهوم دئیسم را نخست اهل کلام در جدلهای
کلامی و دینی برای خوارداشت حریف بهکار بردند. اما سپس، نویسندگان و اندیشهگرانی
مانند وُلتر و ژان ژاک روسو به این مکتب گرویدند و آشکارا خود را دئیست نامیدند.
بسیاری از فیلسوفان عصر روشنییابی(رنه سانس) (7) دئیست بودند.
گمان نمیرود که کسروی با فلسفۀ کانت
آشنایی داشت. اما شاید اندیشههای ولتر و روسو را میشناخت. دو بخش نخست رسالۀ او
به نام ورجاوند بنیاد الهامیافته از دئیسم است. بنیادها و اصول
آنچه را که او پاکدینی مینامید در این دو بخش میتوان یافت. بخش سوم زیر
عنوان دربارۀ زندگانی تودهای، درواقع، پروژۀ او بود برای ادارۀ کشور. در
این بخش است که شخصیت نابردبار او آشکار میشود. در اینجاست که با نظام فکری بسته
و فراگیر او آشنا میشویم. شکی نیست که از دل این نظام فکری بسته، اگر روزی جامۀ
عمل میپوشید، نظام سیاسی توتالیتر و هراسآوری بیرون میآمد. در این بخش است که
میتوان به کسروی خردهها گرفت و نابردباری او را در بسیاری از زمینههای زندگی
اجتماعی و فردی آدمیان نشان داد.
×××××××××××
1- احمد کسروی، دین و جهان، خانۀ کتاب کلن، 1377 - 1998 میلادی
2-
احمد کسروی، پیمان، انتشارات فردوس،
تهران، 1381 - 2002 میلادی
3-
احمد کسروی، بهائیگری/ شیعیگری/ صوفیگری،
انتشارات مهر، کلن، 1996
4-
Alireza Manafzadeh, Ahmad Kasravi, l’homme qui voulait sortir l’Iran de
l’obscurantisme, L’Harmattan, Paris, 2004
5- احمد کسروی، ورجاوند بنیاد، چاپ یکم،
تابستان 1322- 1943 میلادی
6- Emmanuel Kant, Critique de la raison pure,
PUF, Paris, 1971
7- روشنییابی را سیروس آرینپور
مناسبتر و درستتر از «روشنگری» میداند.
No comments:
Post a Comment