من در تعجبم که خداوند به این پیرمرد چه توانی و چه همتی داده است که تا این اندازه به:
آخرین اخبار آگاهی دارد.
اینهمه نقاشیهای زیبا و اینچنینی میآفریند.
اینهمه مطالب آگاهی بخش، ناب و جالب مینویسد.
با همفکرانش به طور مرتب ارتباط تنگاتنگی دارد.
از هر واقعه مفید و جالبی فیلم میسازد؛ از جمله روزهای دوشنبه و شنبه که ظاهراً تعطیل شده است.
عمرت پربرکت است، بیش از پیش مبارک باد! نوری زاد عزیز!
تنها میتوان گفت هرکه در راه او گام زند او خود برکت خواهد داد؛ چنانکه گفته است: از تو حرکت از من برکت...
آخرین اخبار آگاهی دارد.
اینهمه نقاشیهای زیبا و اینچنینی میآفریند.
اینهمه مطالب آگاهی بخش، ناب و جالب مینویسد.
با همفکرانش به طور مرتب ارتباط تنگاتنگی دارد.
از هر واقعه مفید و جالبی فیلم میسازد؛ از جمله روزهای دوشنبه و شنبه که ظاهراً تعطیل شده است.
عمرت پربرکت است، بیش از پیش مبارک باد! نوری زاد عزیز!
تنها میتوان گفت هرکه در راه او گام زند او خود برکت خواهد داد؛ چنانکه گفته است: از تو حرکت از من برکت...
محمد نوری زاد ۱۱۳ عکس جدید به آلبوم
روز نخست نمایشگاه، و شیخ شیعه ی نیجر اضافه کرده است.
یک:
چند نفر از عزیزان، یک روز و دو روز و چند ساعت زودتر آمده بودند. به گمان
این که نمایشگاه دایر است. چند نفر هم با اشتباه – من که نوشته بودم: پلاک
8 – رفته بودند به جایی دیگر. و حال آنکه
پلاک 18 درست است. به ساعت پنج بعد از ظهر پنجشنبه نزدیک که شدیم، نرم نرم
جمع مستان نفس زنان از پله ها بالا آمدند و کوله های لبخند و مهربانی و
اشتیاق خود را واگشودند و حتی بعضی ها نمِ اشک و لرزش دست و تپشِ قلب خود
را با من در میان نهادند که یعنی: ببین ما چه عاشقیم!
دو: جوانی از دزفول آمده بود و ما به رسم هر باره که برای ” از دورآمدگان” کف میزدیم، برایش کف زدیم. جوانی از گنبد، مردی از سوئد و مردی از عسلویه و جوانی از خرم آباد و زن و شویی از اهواز آمدند و ما با کف زدنهایمان، به آنان نشان دادیم که قدر قدمهایشان را میدانیم. و یا جوان کارگری با همان لباس کارش از جنوب تهران. و عشق مگر چیزی جز این است؟ که یکی بنشیند بر صندلی قطار و اتوبوس و هواپیما و اتومبیل شخصی و کرایه و فاصله های دوردست را به اندک و اندک تر فرو بکاهد و خود را برساند بجایی که نه قرار است چیزی در کیسه ماهانه اش اندازند و نه امتیازی به اسمش بنگارند و نه دستش را در دست ” آشنا”یی بگذارند تا گره کور و سر در گم زندگی اش را به ضرب توصیه ای بگشایند و کام تلخش را به ضرب رابطه ای چرب و شیرین کنند. و تازه، ممکن است در این معرکه مچش را بگیرند که: اینجا چه می کنی؟ تو را چه به عشق!؟
سه: عزیزانی چون دکتر ملکی و مادر و پدر سعید زینالی و مادر و پدر و خواهر شهید مصطفی کریم بیگی و مادران پارک لاله و نسرین ستوده و همسرش، رضا خندان و دکتر بادکوبه ای و مفتی زاده از دوستان لگام پای بر چشم من نهادند و ما همگی به شوق حضورشان کف زدیم و کف زدیم و کف زدیم. این کف زدنها برای این است که هم به خود و هم به این عزیزان بگوییم: خوشا عاشقی که آدابش جز ادب نیست. و ادب، معرکه ای است بی پایان. و چشمه ای است برای نوشانیِ انسان. انسانی که می خواهد در هر کجا که هست و با هر مرام و مسلکی که دارد، انسان باشد. دکتر بادکوبه ای چندی از اشعار خود سروده اش را برای ما خواند و با گرمای آهنگین و شعوری شعرش به محفل زمستانی ما گرما بخشود. سحر بهشتی و گوهر بانو نیز قرار بود بیایند که اتفاقی برای یکی از عزیزانشان رخ داده بود. سحر زنگ زد که داریم میرویم خمین بعداً می آییم.
چهار: سه نفر از نویسندگان و همراهان پای کار در سایت نوری زاد، بی آنکه همدیگر را بشناسند، آمدند و همدلی ها با من کردند. من جمعی از این عزیزان را می شناسم اما به رسم امانت هیچگاه معرفی شان نکرده ام. نه عکسی از آنان منتشر کرده ام و نه اسمی از آنان برده ام. دوستان من در سایت نوری زاد و در بخش کامنت ها با نوشتن مطالبی دوستانه و حتی تند و توفانی، گاه گرد و خاکی اساسی بپا می کنند و کاسه کوزه ها را بر سرِ هم می شکنند اما ترجیح می دهند در بیرون ناشناخته بمانند. احتمال می دهم بسیاری از آنان نرم و بی صدا و با چراغ خاموش می آیند و دورا دور سری به من می زنند و حتی سخنی رد و بدل می کنند اما نمی گویند که فلانی هستند در نگارشِ مطالبِ آنچنانی و بی ملاحظه. و من این خواستشان را پاس می دارم.
دیشب یکی شان زود آمد و زود رفت. اما دومی به سومی خیره شد و در بزنگاه گفتگو شناختش. این دو را دیدم که سر در آغوش اندیشه فرو برده بودند و در گوشه ای دل می دادند و قلوه می ستاندند ساعتی. از این سومی بگویم که مردی فاضل و پرمایه و فهمیده و از همه مهمتر عاشق است و هیچ اعتنایی به تهی دستی اش ندارد. کسی را که سر در آغوش ادب دارد، تهی دستی از شیدایی اش نمی کاهد. جنس عاشقی بجوری است که داشتنِ مال و نداشتن مال سهمی در ملاتش ندارد. برخلاف آنانی که می گویند: گرسنگی نکشیده ای تا عاشقی از یادت برود، می گویم: گرسنگان، عاشق ترند. و شما این گرسنگی را به هر کجای علم و ادب و پاکیزگی و انصاف و نیکخویی و پایداری بگسترانیدش. وه که چه وادی شوق انگیزی: گرسنه ی ادب. گرسنه ی خرد. گرسنه ی لبخند. گرسنه ی انصاف. گرسنه ی ایرانی بودن و وطن دوستی و نوعدوستی.
پنج: بعضی از تابلوهای عاشقانه ی من برجسته اند. یعنی از سطح بیرون زده اند و دارای حجم اند. شلوغی و ازدحام جمعیت باعث شد که چند تایی از آنها بشکنند و از هم جدا شوند. فشردگی جمعیت و تنگنای مکانی باعث می شد که دوستان با تکیه به تابلوها به آنها آسیب برسانند. تقاضای من از دوستانی که به نمایشگاه می آیند این است که هم از تابلوها کمی فاصله بگیرند و هم به تابلوها دست نزنند. در عین حال که خود می دانم همه ی این پیشامدها بخاطر این است که مرا به هیچ نمایشگاه خصوصی و عمومی راه نمی دهند و من ناگزیرم به برپایی نمایشگاه در مکان محدود سرای قلم. همین را هم از همت بلند جناب دکتر خزعلی و جناب داودی داریم که این آقای داودی را صدایی بسیار دلنشین و خوش است و دیشب برایمان قطعه ای آواز خواند با صدای داودی اش.
شش: هنوز بعضی از دوستان را نگرانی و اضطراب بود از پیشامدهای امنیتی. که نکند ناگهان بریزند و همه را ببرند. ای بدا به سرزمینی که تماشای چند تابلوی عاشقانه ی مردی ژولیده بخواهد با آشفتگیِ روانیِ مخاطبان همراه باشد. می گویم: عزیزانم، نگران چیزی نباشید. ما به این همدلی ها محتاجیم. شعار امسالِ رهبری را که می دانید؟ همدلی و همزبانی، ملت و دولت. و ما این شعار را به اینگونه تغییرش می دهیم: همدلی و همزبانی، ملت با ملت.
هفت: یکی از دوستان برای من فیلمی فرستاده بود از جایی مثل عراق. که یک آیت الله در میان مشتاقان و مریدانش ایستاده بود و بر کف دست یک به یک شان اخ تف می کرد از باب تبرک. به یکی که نگران غارتگری جماعتی از مسئولان بود گفتم: مشکل من و شما در گام نخست نه مسئولان بل همین مردم منگ اند که برای اخ و تف این جماعت سر و دست می شکنند.
هشت: یکی دیگر از دوستان فیلمی به من نشان داد که در آن، شیخ شیعه ی نیجریه برای خود ارتشی آراسته و حکومتی پرداخته با مراسمی از سان دیدن و قدم زدن بر فرش قرمز و تصاویر بزرگی از امام و رهبر و امام حسین در همان مراسم سان دیدن در نیجریه. و تصاویری از رژه ی مردان مسلح و زنان پوشیده رویِ شمشیر بدست درست مثل سید حسن نصرالله و لشگریانش و حکومتی که برای خود پرداخته. من حال ارتش کشور نیجریه را در سرکوب شیعیان نیجریه می فهمم. همانگونه که حال پرپر زدن های صدا و سیمای این روزهای خودمان را. دست برادران و بیت رهبری در سوریه و هر کجا که خونی بود، شما کشتار شیعیان نیجریه را نیز بر آن بیفزای.
نه: بار دیگر جناب لاریجانیِ دستگاه قضا افاضه فرموده اند که: جمهوری اسلامی ایران بر اندام لیبرال دموکراسی غرب لرزه انداخته است. می گویم: حاجی، چشم از دوردست های غرب بر گیر و به اطراف خودت هم نگاهی بینداز و ببین که جمهوری اسلامی با تن و بدن بسیاری از خردمندان و فرهیختگان و معترضان چه کرده است. می گویم: مملکتی که رقم نخست معتادان و آشفتگی های اقتصادی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی را در جهان داراست، شدیداً به این ادا و اطوار و شعارهای آخوندی و جهان سومی محتاج است. و می گویم: حاجی، این را نگویی اگر، پس چه بگویی؟
ده: قرار شده روس ها اورانیوم غنی شده ی ایران را از بوشهر به کشور خود ببرند. البته پولش را چند برابر از خود ما می گیرند و هیچ به نگاه معصومانه و گردنِ کجِ سرداران سپاه و بیت رهبری نیز اعتنایی نمی کنند که: حضرت ایت الله پوتین، لطفاَ یک لامپ صد وات در نیروگاه بوشهر روشن بفرمایید تا ما ببینیم این نور اتمی چقدر نور دارد بدکردار! یکی دیشب در نمایشگاه می گفت: این پوتین از چهارده سالگی برای کا گ ب کار کرده و اُس و اساس فکری اش بر چیزهایی چفت بسته که فرسنگها با تمایلات آخوندها فاصله دارد. و همو می گفت: روسها کاری کردند که شعار مرگ بر شوروی کلاً از دهان مردم برگرفته شد و بجایش وابستگیِ غلیظ ایران به روسیه فراگیر شد و حتی کسانی به زندان برده شدند که در میان جمعیت داد زده بودند: مرگ بر روسیه. این دوست می گفت: ریز به ریز و زاویه به زاویه ی سیستم اطلاعاتی سپاه با سیستم اطلاعاتی روسها هماهنگ است و از همانجا تغذیه می شود. و من گفتم: سیستم اطلاعاتی اسراییل را هم بر این بیفزایید. می دانید یاد چی افتادم؟ یاد تصویری از سربازان روس که عکس امام حسین را بدست گرفته اند و نمی دانم به چی می خندند!
یازده: ظاهراً پوتین به مردم روسیه گفته: شما آزادید که به هرکجا سفر کنید. و گفته: اگر خواستید پول هایتان را به شکم قاتلان فرزندانتان بریزید به ترکیه سفر کنید و اگر خواستید به سرزمینی کهن و چندین هزارساله بروید و به آرامش روح دست یابید حتما به ایران سفر کنید. دیدم این سخنان بی ریشه که درستی و نادرستی اش معلوم نیست، مقبول جماعتی قرار گرفته و این جماعت را به پایکوبی در انداخته چه جور! من اما می گویم: این جور حرفها را – هرچند درست – شما بگذارید بحساب تراوشات سرمستیِ یک آدم بهارمست. که یعنی یکی که خیلی جنسش جور است و کیفش کوک، وقتی حسابی حساب بانکی اش از پولهای بی زبان ما پر و پیمان است، یک شیتیلی و سکه ای به سمت مای مال باخته پرتاب می کند برای دلخوشکنکی ما که: این را بگیر و داشته باش و باهاش یک حالی بکن. مثل چی؟ مثل همان قرآن خطی ای که جناب پوتین، کپی اش را برای حضرت رهبری هدیه آورد تا بگوید: شما آقا جان با همین قرآن سرگرم باش تا ما از پایین و بالا بساط تان بروبیم و آن کنیم که با قاجارتان نکردیم.
دوازده: دیشب رفتم به دیدن محمد حسین نعیمی پور که دو روز است از زندان به خانه آمده بعد چهار سالِ بی دلیل و ناجوانمردانه. این آقا محمد حسین آنقدر پاکیزه خوی و درست و نیک اندیش است که شما دلت نمی آید با صدای بلند با وی سخن بگویی، چه برسد به این که چهار سال زندانی اش بکنی. اما چه جای درد که این پسر را، به کینه ای که برادران و بیت رهبری از پدر اصلاح طلبش داشتند، به سینه ی سرد سلولهای زندان سپردند. محمد حسین اما در زندان به ترجمه ی چند کتاب مفید پرداخت و حتی یکی اش را با کمک دوستان به چاپ رساند.
telegram.me/MohammadNoorizad https://www.facebook.com/m.nourizad www.nurizad.info
نشانی نمایشگاه: خیابان کارگر شمالی – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه ی عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه دوم – سرای قلم
زمان: از ساعت 5 تا 8 عصر. نمایشگاه تا جمعه آینده ادامه دارد. نکند نیایید یک وقت؟
محمد نوری زاد
بیست و هفتم آذرماه نود و چهار – تهران
دو: جوانی از دزفول آمده بود و ما به رسم هر باره که برای ” از دورآمدگان” کف میزدیم، برایش کف زدیم. جوانی از گنبد، مردی از سوئد و مردی از عسلویه و جوانی از خرم آباد و زن و شویی از اهواز آمدند و ما با کف زدنهایمان، به آنان نشان دادیم که قدر قدمهایشان را میدانیم. و یا جوان کارگری با همان لباس کارش از جنوب تهران. و عشق مگر چیزی جز این است؟ که یکی بنشیند بر صندلی قطار و اتوبوس و هواپیما و اتومبیل شخصی و کرایه و فاصله های دوردست را به اندک و اندک تر فرو بکاهد و خود را برساند بجایی که نه قرار است چیزی در کیسه ماهانه اش اندازند و نه امتیازی به اسمش بنگارند و نه دستش را در دست ” آشنا”یی بگذارند تا گره کور و سر در گم زندگی اش را به ضرب توصیه ای بگشایند و کام تلخش را به ضرب رابطه ای چرب و شیرین کنند. و تازه، ممکن است در این معرکه مچش را بگیرند که: اینجا چه می کنی؟ تو را چه به عشق!؟
سه: عزیزانی چون دکتر ملکی و مادر و پدر سعید زینالی و مادر و پدر و خواهر شهید مصطفی کریم بیگی و مادران پارک لاله و نسرین ستوده و همسرش، رضا خندان و دکتر بادکوبه ای و مفتی زاده از دوستان لگام پای بر چشم من نهادند و ما همگی به شوق حضورشان کف زدیم و کف زدیم و کف زدیم. این کف زدنها برای این است که هم به خود و هم به این عزیزان بگوییم: خوشا عاشقی که آدابش جز ادب نیست. و ادب، معرکه ای است بی پایان. و چشمه ای است برای نوشانیِ انسان. انسانی که می خواهد در هر کجا که هست و با هر مرام و مسلکی که دارد، انسان باشد. دکتر بادکوبه ای چندی از اشعار خود سروده اش را برای ما خواند و با گرمای آهنگین و شعوری شعرش به محفل زمستانی ما گرما بخشود. سحر بهشتی و گوهر بانو نیز قرار بود بیایند که اتفاقی برای یکی از عزیزانشان رخ داده بود. سحر زنگ زد که داریم میرویم خمین بعداً می آییم.
چهار: سه نفر از نویسندگان و همراهان پای کار در سایت نوری زاد، بی آنکه همدیگر را بشناسند، آمدند و همدلی ها با من کردند. من جمعی از این عزیزان را می شناسم اما به رسم امانت هیچگاه معرفی شان نکرده ام. نه عکسی از آنان منتشر کرده ام و نه اسمی از آنان برده ام. دوستان من در سایت نوری زاد و در بخش کامنت ها با نوشتن مطالبی دوستانه و حتی تند و توفانی، گاه گرد و خاکی اساسی بپا می کنند و کاسه کوزه ها را بر سرِ هم می شکنند اما ترجیح می دهند در بیرون ناشناخته بمانند. احتمال می دهم بسیاری از آنان نرم و بی صدا و با چراغ خاموش می آیند و دورا دور سری به من می زنند و حتی سخنی رد و بدل می کنند اما نمی گویند که فلانی هستند در نگارشِ مطالبِ آنچنانی و بی ملاحظه. و من این خواستشان را پاس می دارم.
دیشب یکی شان زود آمد و زود رفت. اما دومی به سومی خیره شد و در بزنگاه گفتگو شناختش. این دو را دیدم که سر در آغوش اندیشه فرو برده بودند و در گوشه ای دل می دادند و قلوه می ستاندند ساعتی. از این سومی بگویم که مردی فاضل و پرمایه و فهمیده و از همه مهمتر عاشق است و هیچ اعتنایی به تهی دستی اش ندارد. کسی را که سر در آغوش ادب دارد، تهی دستی از شیدایی اش نمی کاهد. جنس عاشقی بجوری است که داشتنِ مال و نداشتن مال سهمی در ملاتش ندارد. برخلاف آنانی که می گویند: گرسنگی نکشیده ای تا عاشقی از یادت برود، می گویم: گرسنگان، عاشق ترند. و شما این گرسنگی را به هر کجای علم و ادب و پاکیزگی و انصاف و نیکخویی و پایداری بگسترانیدش. وه که چه وادی شوق انگیزی: گرسنه ی ادب. گرسنه ی خرد. گرسنه ی لبخند. گرسنه ی انصاف. گرسنه ی ایرانی بودن و وطن دوستی و نوعدوستی.
پنج: بعضی از تابلوهای عاشقانه ی من برجسته اند. یعنی از سطح بیرون زده اند و دارای حجم اند. شلوغی و ازدحام جمعیت باعث شد که چند تایی از آنها بشکنند و از هم جدا شوند. فشردگی جمعیت و تنگنای مکانی باعث می شد که دوستان با تکیه به تابلوها به آنها آسیب برسانند. تقاضای من از دوستانی که به نمایشگاه می آیند این است که هم از تابلوها کمی فاصله بگیرند و هم به تابلوها دست نزنند. در عین حال که خود می دانم همه ی این پیشامدها بخاطر این است که مرا به هیچ نمایشگاه خصوصی و عمومی راه نمی دهند و من ناگزیرم به برپایی نمایشگاه در مکان محدود سرای قلم. همین را هم از همت بلند جناب دکتر خزعلی و جناب داودی داریم که این آقای داودی را صدایی بسیار دلنشین و خوش است و دیشب برایمان قطعه ای آواز خواند با صدای داودی اش.
شش: هنوز بعضی از دوستان را نگرانی و اضطراب بود از پیشامدهای امنیتی. که نکند ناگهان بریزند و همه را ببرند. ای بدا به سرزمینی که تماشای چند تابلوی عاشقانه ی مردی ژولیده بخواهد با آشفتگیِ روانیِ مخاطبان همراه باشد. می گویم: عزیزانم، نگران چیزی نباشید. ما به این همدلی ها محتاجیم. شعار امسالِ رهبری را که می دانید؟ همدلی و همزبانی، ملت و دولت. و ما این شعار را به اینگونه تغییرش می دهیم: همدلی و همزبانی، ملت با ملت.
هفت: یکی از دوستان برای من فیلمی فرستاده بود از جایی مثل عراق. که یک آیت الله در میان مشتاقان و مریدانش ایستاده بود و بر کف دست یک به یک شان اخ تف می کرد از باب تبرک. به یکی که نگران غارتگری جماعتی از مسئولان بود گفتم: مشکل من و شما در گام نخست نه مسئولان بل همین مردم منگ اند که برای اخ و تف این جماعت سر و دست می شکنند.
هشت: یکی دیگر از دوستان فیلمی به من نشان داد که در آن، شیخ شیعه ی نیجریه برای خود ارتشی آراسته و حکومتی پرداخته با مراسمی از سان دیدن و قدم زدن بر فرش قرمز و تصاویر بزرگی از امام و رهبر و امام حسین در همان مراسم سان دیدن در نیجریه. و تصاویری از رژه ی مردان مسلح و زنان پوشیده رویِ شمشیر بدست درست مثل سید حسن نصرالله و لشگریانش و حکومتی که برای خود پرداخته. من حال ارتش کشور نیجریه را در سرکوب شیعیان نیجریه می فهمم. همانگونه که حال پرپر زدن های صدا و سیمای این روزهای خودمان را. دست برادران و بیت رهبری در سوریه و هر کجا که خونی بود، شما کشتار شیعیان نیجریه را نیز بر آن بیفزای.
نه: بار دیگر جناب لاریجانیِ دستگاه قضا افاضه فرموده اند که: جمهوری اسلامی ایران بر اندام لیبرال دموکراسی غرب لرزه انداخته است. می گویم: حاجی، چشم از دوردست های غرب بر گیر و به اطراف خودت هم نگاهی بینداز و ببین که جمهوری اسلامی با تن و بدن بسیاری از خردمندان و فرهیختگان و معترضان چه کرده است. می گویم: مملکتی که رقم نخست معتادان و آشفتگی های اقتصادی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی را در جهان داراست، شدیداً به این ادا و اطوار و شعارهای آخوندی و جهان سومی محتاج است. و می گویم: حاجی، این را نگویی اگر، پس چه بگویی؟
ده: قرار شده روس ها اورانیوم غنی شده ی ایران را از بوشهر به کشور خود ببرند. البته پولش را چند برابر از خود ما می گیرند و هیچ به نگاه معصومانه و گردنِ کجِ سرداران سپاه و بیت رهبری نیز اعتنایی نمی کنند که: حضرت ایت الله پوتین، لطفاَ یک لامپ صد وات در نیروگاه بوشهر روشن بفرمایید تا ما ببینیم این نور اتمی چقدر نور دارد بدکردار! یکی دیشب در نمایشگاه می گفت: این پوتین از چهارده سالگی برای کا گ ب کار کرده و اُس و اساس فکری اش بر چیزهایی چفت بسته که فرسنگها با تمایلات آخوندها فاصله دارد. و همو می گفت: روسها کاری کردند که شعار مرگ بر شوروی کلاً از دهان مردم برگرفته شد و بجایش وابستگیِ غلیظ ایران به روسیه فراگیر شد و حتی کسانی به زندان برده شدند که در میان جمعیت داد زده بودند: مرگ بر روسیه. این دوست می گفت: ریز به ریز و زاویه به زاویه ی سیستم اطلاعاتی سپاه با سیستم اطلاعاتی روسها هماهنگ است و از همانجا تغذیه می شود. و من گفتم: سیستم اطلاعاتی اسراییل را هم بر این بیفزایید. می دانید یاد چی افتادم؟ یاد تصویری از سربازان روس که عکس امام حسین را بدست گرفته اند و نمی دانم به چی می خندند!
یازده: ظاهراً پوتین به مردم روسیه گفته: شما آزادید که به هرکجا سفر کنید. و گفته: اگر خواستید پول هایتان را به شکم قاتلان فرزندانتان بریزید به ترکیه سفر کنید و اگر خواستید به سرزمینی کهن و چندین هزارساله بروید و به آرامش روح دست یابید حتما به ایران سفر کنید. دیدم این سخنان بی ریشه که درستی و نادرستی اش معلوم نیست، مقبول جماعتی قرار گرفته و این جماعت را به پایکوبی در انداخته چه جور! من اما می گویم: این جور حرفها را – هرچند درست – شما بگذارید بحساب تراوشات سرمستیِ یک آدم بهارمست. که یعنی یکی که خیلی جنسش جور است و کیفش کوک، وقتی حسابی حساب بانکی اش از پولهای بی زبان ما پر و پیمان است، یک شیتیلی و سکه ای به سمت مای مال باخته پرتاب می کند برای دلخوشکنکی ما که: این را بگیر و داشته باش و باهاش یک حالی بکن. مثل چی؟ مثل همان قرآن خطی ای که جناب پوتین، کپی اش را برای حضرت رهبری هدیه آورد تا بگوید: شما آقا جان با همین قرآن سرگرم باش تا ما از پایین و بالا بساط تان بروبیم و آن کنیم که با قاجارتان نکردیم.
دوازده: دیشب رفتم به دیدن محمد حسین نعیمی پور که دو روز است از زندان به خانه آمده بعد چهار سالِ بی دلیل و ناجوانمردانه. این آقا محمد حسین آنقدر پاکیزه خوی و درست و نیک اندیش است که شما دلت نمی آید با صدای بلند با وی سخن بگویی، چه برسد به این که چهار سال زندانی اش بکنی. اما چه جای درد که این پسر را، به کینه ای که برادران و بیت رهبری از پدر اصلاح طلبش داشتند، به سینه ی سرد سلولهای زندان سپردند. محمد حسین اما در زندان به ترجمه ی چند کتاب مفید پرداخت و حتی یکی اش را با کمک دوستان به چاپ رساند.
telegram.me/MohammadNoorizad https://www.facebook.com/m.nourizad www.nurizad.info
نشانی نمایشگاه: خیابان کارگر شمالی – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه ی عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه دوم – سرای قلم
زمان: از ساعت 5 تا 8 عصر. نمایشگاه تا جمعه آینده ادامه دارد. نکند نیایید یک وقت؟
محمد نوری زاد
بیست و هفتم آذرماه نود و چهار – تهران
No comments:
Post a Comment