Thursday, December 31, 2015

پاسخ حق جویی وحق‌گویی داغ ودرفش است ای عزیز!

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته‌ایم / 
اهل زمانه را به تماشا نشسته‌ایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج / 

بی‌خود امید بسته و بی‌جا نشسته‌ایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست / 

آسوده همچو خار به صحرا نشسته‌ایم
گر دست ما ز دامن مقصود کوته است/ 

از پا فتاده‌ایم نه از پا نشسته‌ایم
تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را/ 

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته‌ایم
یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده‌ایم / 

چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته‌ایم
از عمر جز ملال ندیدم و همچنان/ 

چشم امید بسته به فردا نشسته‌ایم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر/ 

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته‌ایم
ای گل بر این نوای غم‌انگیز ما ببخش/ 

کز عالمی بریده و تنها نشسته‌ایم
تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر/ 

مانند سایه در دل شب‌ها نشسته‌ایم
تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما/ 

ما یک‌دل و هزار تمنا نشسته‌ایم
چون مرغ پر شکسته
فریدون به کنج غم/ 
سر زیر پر کشیده و شکیبا نشسته‌ایم

No comments:

Post a Comment