چون بوم بر خرابه دنیا نشستهایم /
اهل زمانه را به تماشا نشستهایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج /
بیخود امید بسته و بیجا نشستهایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست /
آسوده همچو خار به صحرا نشستهایم
گر دست ما ز دامن مقصود کوته است/
از پا فتادهایم نه از پا نشستهایم
تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را/
ما رخت خویش بسته مهیا نشستهایم
یکدم ز موج حادثه ایمن نبودهایم /
چون ساحلیم و بر لب دریا نشستهایم
از عمر جز ملال ندیدم و همچنان/
چشم امید بسته به فردا نشستهایم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر/
چون شمع نیم مرده چه زیبا نشستهایم
ای گل بر این نوای غمانگیز ما ببخش/
کز عالمی بریده و تنها نشستهایم
تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر/
مانند سایه در دل شبها نشستهایم
تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما/
ما یکدل و هزار تمنا نشستهایم
چون مرغ پر شکسته فریدون به کنج غم/
سر زیر پر کشیده و شکیبا نشستهایم
اهل زمانه را به تماشا نشستهایم
بر این سرای ماتم و در این دیار رنج /
بیخود امید بسته و بیجا نشستهایم
ما را غم خزان و نشاط بهار نیست /
آسوده همچو خار به صحرا نشستهایم
گر دست ما ز دامن مقصود کوته است/
از پا فتادهایم نه از پا نشستهایم
تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را/
ما رخت خویش بسته مهیا نشستهایم
یکدم ز موج حادثه ایمن نبودهایم /
چون ساحلیم و بر لب دریا نشستهایم
از عمر جز ملال ندیدم و همچنان/
چشم امید بسته به فردا نشستهایم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر/
چون شمع نیم مرده چه زیبا نشستهایم
ای گل بر این نوای غمانگیز ما ببخش/
کز عالمی بریده و تنها نشستهایم
تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر/
مانند سایه در دل شبها نشستهایم
تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما/
ما یکدل و هزار تمنا نشستهایم
چون مرغ پر شکسته فریدون به کنج غم/
سر زیر پر کشیده و شکیبا نشستهایم
No comments:
Post a Comment