خروج از نفهمی خرج دارد!
یک: عصر جمعه با دوستان لگام ( لغو گام به گام اعدام) نشستیم و عرض و طولِ عالمِ هستی را در نوردیدیم و از دل آن به این نکته رسیدیم که: استثنایی نباید در کار لغوِ اعدام باشد. چه اعدام یک فرد سیاسی و چه یک قاچاقچی و چه یک جاسوس و چه یک آدمکش حرفه ای حتی. باید داستان اعدام را از کل مجامع بشری روفت. چرا؟ چون بشر، در اندازه ای نیست که بخواهد برای بود و نبود یک نفر داوری کند. می پرسید: در اندازه ی یک بشر هست که ترتیب بیست سی هزار نفر را بدهد با یک نوشته ی چهارخطی؟ می گویم: او اگر این کار را می کند، یا اگر او به این کار باور دارد، از حوزه ی انسانی خروج کرده پیشاپیش. و این که باید از مجازات های مجاور برای تنبیه یک فرد خاطی بهره برد. می گویم: مگر می شود شما آیت الله پت و پهن و آدمکشی مثل شیخ علی فلاحیان داشته باشی بعد بروی یک جوان را اعدام کنی که ناگهان بهم ریخته و زده یکی را کشته؟ و بعد این که: پیش از اعدام آن جوان، نباید از خود بپرسیم سهم حضرات آیت الله ها و بیت رهبری و سرداران سپاه و امام جمعه ها و کل مسئولان و آخوندها در تکیدگی و ترکیدگیِ خصلت های انسانی چه اندازه است؟ که اگر به شاخصی در این حوزه دست یابیم، خواهیم دانست: پیش از اعدام آن جوان، خیلی ها باید دراز شوند مقدمتاً.
دو: من و دکتر ملکی از جلسه ی لگام رفتیم منزل "رویین عطوفت" که دیدیم مادر سعید زینالی هم آنجاست. بانو اکرم نقابی – مادر سعید زینالی – سنگ صبور بسیاری از آسیب دیدگانِ این سالهای دربدری است. خودش می گوید: از بس به هرکجا سر زدم و از بس برای یافتن سعید پرپر زدم، که مرا گرفتند و بردند زندان اوین با دختر هفده ساله ام. هیولاهای سپاه و اطلاعات در زندان، این بانو و دخترجوانش را به هر چه که خود می خواسته اند تهدید می کنند. در سلول بازجویی یکی از هیولاها با صدای بلند وی را " اَکی" خطاب می کرده و دیگری با برافروختگی می گفته: چیه راه افتادی اینجا و اونجا!؟ دنبال چی می گردی؟ چند تکه استخوان پسرت؟ در زندان همین هیولاها دختر جوانِ وی را آنقدر تهدید می کنند که بی نوا دختر تن به رضایت می دهد که: هر چه شما بخواهید من همان می کنم. این دختر هفده ساله (خواهر سعید زینالی) را می برند به یک اتاقِ مرتب و در همانجا با دوربین از وی یک مصاحبه ترتیب می دهند و به زور از دختر علیه مادرش اعتراف می گیرند که: بله مادرم از مجاهدین خلق خط می گیرد و اساساً سعیدی در کار نیست. می گویم: آهای دوست دوران دبیرستانم، کجایی آنوقت ها که هرکجا به یک آدم ناجور و نامرد بر می خوردی، به بهانه ای از کنارش رد می شدی و به یک طرف تف می انداختی و پشت بندش می گفتی: به غیرتی که نداری!
سه: حالا بپرسید این رویین عطوفت کیست؟! رویین عطوفت یک مرد چهل و چند ساله ی آذربایجانی است که در تک تک سلولهای وجودی اش کپسولی از وطن دوستی و نوعدوستی و ادب و جوانمردی و غیرت و سرفرازی و خرد جای داده اند انگار. و او همه ی این کپسول های وجودی اش را در کف دست نهاده و به خواستگاری "رقیه" رفته و با وی در زندگی همقدم شده. بانو رقیه را هماره با خنده های شیرین دیده ام. روحیه ای بس سترگ با اوست. بعد از سال 88، رویین با جمعی از دوستانش تصمیم می گیرند دور هم بنشینند و کتاب بخوانند. اسم جمع شان را هم می گذارند: رنگین کمان. برای رنگین هم قواعدی روی کاغذ آوردند. برادران سر می رسند و رویین عطوفت را با همین قواعد روی کاغذ می گیرند و می برند و به ده سال زندان محکومش می کنند. ده سال زندان برای کتاب خواندن. ده سال زندان برای آگاهی. و برای خروج از جهالت سیستماتیکِ این نظام هردمبیل!
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
بیست و هفتم دیماه نود و چهار - تهران
روزی با شکوه برای آشغال جمع کردن
یک: دیشب در مصاحبه با شبکه ی کلمه و در پاسخ به " داستانِ نیروهای خودسر" گفتم: شاکله ی کلیِ انقلاب اسلامی بر حرکتِ "همینجوری" و خودسرانه استوار بوده است و از همان ابتدا نیز عمده یِ حادثه ها و رویکردها، خودسرانه و تهی از تفکر و عقلانیت و همراه با عصبیت و ترش رویی و خشونت بوده است. و یک به یک بر شمردم: بالارفتنِ خودسرانه از سفارت آمریکا و به اسارت گرفتن کارکنانِ آنجا که ما حالا حالاها داریم خسارتِ آن بازیِ ابلهانه را می پردازیم و داغ ننگش را حالا حالاها باید بر پیشانی حمل کنیم، ورود به جنگی نابخردانه و خودسرانه و هشت ساله و از پا در آوردنِ ناب ترین سرمایه های انسانی و پولی و حیثیتیِ این سرزمین،
اعدامِ خودسرانه و همینجوریِ معترضان و زندانی کردن و تاراندن و منزوی کردن و دق مرگ کردن و روفتنِ اموالشان، سپردنِ خودسرانه ی هست و نیست مملکت به دست روحانیانِ خودسر و سردارانِ خودسرِ سپاه، رهبر شدنِ همینجوریِ جناب خامنه ای و پاسخگو نبودنِ رهبر و سپاه و همه ی دم و دستگاههای وابسته به این جنابان، از ریخت انداختنِ خودسرانه ی قانون و مجلس و دولت و دستگاه قضا و کلاً مضحکه کردنِ قانون و بالا کشیدنِ همینجوری فرصت ها توسط اهالیِ خودسر و بی لیاقتِ خودی، ورودِ خودسرانه به داستان طنز هسته ای برای ساختنِ بمب هسته ای با همه ی خسارت ها و تحقیرهای بین المللی، برداشتنِ خودسرانه ی پول مردم از جیب شان و گسیلِ پولهای مردم به هرکجایی که نشانِ خودسرانه ای از آب و رنگ شیعی در آنجاها دست بدست می شود،
بهم ریختنِ خودسرانه ی اوضاع منطقه و دخالت های خودسرانه در امور داخلیِ کشورها برای رواج و گسترشِ خودسرانه ی تشیع، پردازشِ خودسرانه ی جایگاه بی در و پیکری به اسم ولایت فقیه و گلوگاه هایی چون نظارت استصوابی. بالا رفتن خودسرانه از دیوار سفارت انگلستان و به آتش کشیدن سفارت عربستان، و حادثه های خونینی چون قتل های زنجیره ای و هر آنچه که در پس و پشتِ پستوهای هیولاهای سپاه و اطلاعات رخ می دهد با فرزندان ما بی آنکه احدی خبردار شود از فجایعِ جاری و مستمرشان.
و گفتم: حالا ما در این میان، این همه خودسری را نادیده می گیریم و بند می کنیم به مردان و زنان عربده کشی که مجالس و محافل را بهم می ریزند و به صورت بانوان اسید می پاشند و به بانوی نازنینِ ما "فاطمه معتمد آریا" در کاشان گستاخی می کنند و خلاصه اسم این کوچولوها را می گذاریم: خودسر. و گفتم: این جفا به " کلان خودسرانِ انقلاب اسلامی" است که محدودشان بکنیم به این عربده گری های خرد و ریز و با محکوم کردنِ این نمونه های دم دست بخواهیم سرو تهِ داستانِ خودسران را بهم آوریم. و گفتم: چرا جناب خامنه ای به آتش کشیدنِ سفارت عربستان را محکوم نکرد و رسماً مسئولیتِ این فاجعه ی حیثیتی را نپذیرفت؟ رازش در این پرسش است که: مگر چاقو دسته اش را می برد؟
دو: دو روز پیش رفتم قم برای ملاقات با جناب آیت الله صانعی. بارها نوشته ام و گفته ام که در میان آیت الله های دم فرو بسته و ترسیده و کلاً غلاف کرده، وجود عزیزی چون جناب آیت الله صانعی غنیمت است. وی بعد از حادثه های خونین سال هشتاد و هشت جانب مردم را گرفت و بخاطر همین جانبداری نیز سخت آسیب دید و اوباشان حوزوی با دیلم و دستگاه برش و لگد و عربده و ناسزا به دفتر و خانه ی شخصیِ وی حمله کردند و تا توانستند روفتند و بردند و خراب کردند. تابلوی " بسمل" خود را تقدیمشان کردم. شاید نکته ی بدیعی که در میان صحبت های ما رد و بدل شد این بود: پسندیده ترین کار آقای هاشمی رفسنجانی این است که: انصراف بدهد و خود را از خزعبل خبرگان بیرون بکشد.
سه: تابلوی تازه ای کشیدم با نام " به یاد نرگس". که منظورم نرگس محمدی است. یکجا نوشتم: دریغ از جامعه ای که عتیقه ها و فرسوده ها و دزدان و آدمکش ها و آنانی که در هشتصد سال پیش جا مانده اند بر سرِ مسندها باشند و نیکان و پاکان و شایستگانِ ما در زندان.
چهار: من و دکتر ملکی از همین دوشنبه شروع می کنیم به آشغال جمع کردن. برادران سپاه و اطلاعات و نیروی انتظامی هراسان نشوند. حرکت ما کاملاً محیط زیستی است و ما به شکلی سمبلیک می خواهیم آشغالها را بروبیم. زندگی کردن در کنار آشغال ها را هیچ بنی بشری تأیید نمی کند. ما می خواهیم آشغال ها را از محیط اطراف مان بروبیم. هیچ شعاری جز هر چه که به آشغال و محسناتِ آشغال جمع کردن و پاکیزگی مربوط است با خود نخواهیم داشت. نه اسمی و شعاری از زندانیان سیاسی بالا می بریم و نه از دزدی های آیت الله هایی مثل شیخ محمد یزدی و دیگرانی چون جنابانِ سرداران بدست می گیریم.
پنج: یکی از دوستانم مرا دید و سه کتاب هدیه ام داد. یکی از آنها کتابِ لاغرِ “گفتار در بندگیِ خود خواسته” است. این کتاب توسط یک جوان سی ساله ی فرانسوی در چند قرن پیش نوشته شده که اسمش هست: اتیین دولابوئسی. نویسنده ی جوان فهیم فرانسویِ این کتاب در سی و سه سالگی جوانمرگ می شود. اما اگر همین یک کتاب از وی باقی مانده باشد، به نیکی می شود به شکوهِ فهم وی پی برد. ترجمه ی بسیار استادانه ی این کتاب را بانو لاله قدکپور به سامان رسانده. دوستم آنقدر خواندن این کتاب را به من توصیه کرد که فوراً دست بکار خواندنش شدم. الحق من نیز این کتاب را کم نظیر یافتم. یک جمله از این کتاب: “به راستی که مردمان فرودست که شمارشان هر روز افزون می شود عمر خود را به این می گذرانند که به آنکه خیرشان را می خواهد گمان بد ببرند و به آنکه فریبشان می دهد باور آورند”. کتاب دوم اسمش هست: عادات و آداب روزانه ی بزرگان. کتاب سوم: دموکراسی در آمریکا. این دو کتاب در پوششِ پلاستیکی بسته بندی شده اند و من لای آنها را وا نکرده ام تا کنون.
شش: سرانجام امروز جایِ قلبِ بیرون کشیده شده، یا کالاندریایِ تخلیه شده ی راکتور اراک با بتن پُر شد. اگر پذیرشِ شکستِ قمار هسته ای و عقب نشینیِ ناگزیر از مسیرِ ساخت بمب هسته ای را نمره ای مثبت برای رهبر تصور کنیم، پوزش نخواهیِ ایشان و همچنان طلبکار بودنِ ایشان فاجعه ای است نابخشودنی حتی بلحاظِ آموزه های اسلامی و شیعی. عجبا که هم رهبر و هم همه ی آخوندها و آیت الله های بیت مکرم مرتب از “حق الناس” می سُرایند و هیچگاه نیز بدان سر نمی زنند. پوزشخواهیِ رهبر و کناره گیری اش از رهبری، ابتدایی ترین حق الناسی است که این روزها در قهقرای ولایی فرو مرده است.
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
بیست و چهارم دیماه نود و چهار – تهران
No comments:
Post a Comment