مسعود بهنود، روزنامهنگار
و نویسنده کتاب 'این سه زن' یادداشتی درباره زندگی و مرگ اشرف پهلوی نوشته
است. اشرف پهلوی، یکی از شخصیتهای اصلی این کتاب پرفروش است.
اشرف روز ۴ آبان ۱۲۹۸ شمسی چند دقیقهای بعد از محمد اولین پسر رضاخان میرپنج در محله سنگلج تهران متولد شد، کسی منتظرش نبود، نه پدر و مادری که نذر و نیاز کرده بودند که تاج الملوک آیرملو پسری زاید، نه حتی زیور قابله سنگلج که گمان نداشت همسر میرپنج دوقلو میزاید.
در سالهای پایانی عمر، اشرف پهلوی یک نام دیگر هم از خود یادگار گذاشت، همچنان در مقام مدافع از ارثیه پدر. او به مقامات بلندپایهای که جانشان در خطر بود و از مقابل امواج انقلاب اسلامی گریخته بودند، در تبعید یاریها رساند. و باز مشهور شد که یگانه فرزند رضاشاه است که قدرشناسی میداند.
اشرف پهلوی خواهر توامان آخرین پادشاه ایران عصر
پنجشنبه هفده دی، درست هشتاد سال بعد از روزی که برای نخستینبار بدون پوشش
اسلامی همراه پدرش رضاشاه در ملا عام ظاهر شد و این روز به عنوان روز کشف
حجاب مشهور است، در سکوت خالی اتاقی در بیمارستان مونت کارلو
جان باخت.
پرماجراترین فرزند رضاشاه، ۷۱ سال بعد از مرگ پدر و
۳۴ سال بعد از مرگ برادر دوقلوی خود، آخرین پادشاهان ایران، همانند آن دو
در تبعید و تکیده و تن رها کرده و خشمگین جان باخت و دهها صفت از وی
باقی ماند که عمر طولانیاش نثار وی کرد. از "مقتدرترین" فرزند رضاشاه، تا
ثروتمندترین و "فاسدترین" عضو دربار پهلوی، نگهبان سلطنت به عنوان میراث
پدر، "کینهتوز و خوشگذران"، "قدرشناس و بلندپرواز" درباره او گفته و
نوشته شده است. در میان این همه تضادها شاید بتوان پذیرفت که قدرتمند بود،
بااعتماد به نفسی داشت که هیچ یک از فرزندان رضاشاه از آن بهره نداشتند و
در مجالی که یافت بر تصویر زن ایرانی تاثیر نهاد و آن را شکست، و ناآرامتر
و جسورتر از وی در آخرین سلسله پادشاهی ایران نبود.
اشرف روز ۴ آبان ۱۲۹۸ شمسی چند دقیقهای بعد از محمد اولین پسر رضاخان میرپنج در محله سنگلج تهران متولد شد، کسی منتظرش نبود، نه پدر و مادری که نذر و نیاز کرده بودند که تاج الملوک آیرملو پسری زاید، نه حتی زیور قابله سنگلج که گمان نداشت همسر میرپنج دوقلو میزاید.
تولد
این دوقلو آغاز طلوع قدرت در رضاخان بود، در دوسالگی آنان کودتای سوم
اسفند رخ داد و پدرشان لقب سردار سپه گرفت. چهارساله بودند که پدر
نخستوزیر شد، و هشت سال داشتند که تاج سلطنت بر سر گذاشت. اما نه مردمی که
پنجاه سال روز تولد دوقلوها را جشن میگرفتند و نه مادرش که در آن روز
نذری میداد و مجلس مفصلی به شادمانی برپا میکرد، هیچ یادی از اشرف
نمیکردند و همه چیز را از قدوم محمدرضا میدانستند. اما او نام خود را
ساخت و بر روزگار خود اثرها نهاد.
اشرف پهلوی از زمانی که چشم گشود
باید پشت سایه برادر توامان خود پنهان میماند. او تحمیل را پذیرفته بود
ولی از آن بیش تن به هیچ تحمیلی نمیداد، برخلاف برادری که همه چشمها به
او بود، چنگ انداختن، تمرد و جنگیدن را برگزید. خود گفته است "ضعیف بودم.
روزگار ناچارم کرد بجنگنم. از اول با اهل خانه و بعد با پدر که هنوز جای
سیلیش در گوشم صدا میکند و بعد با همه جهان. من فقط با خود عهد کردم با
یکی نجنگم و او هم قدیمیترین آشنای من بود. از قبل از تولد دوستش داشتم.
حاضر بودم برایش کشته شوم."
در نواری که باقی است با تفاخر گفته است "تنها کسی از فرزندان رضاشاه بودم که از او سیلی خوردم."
اما
هر چه بود وقتی در غروب ۲۵ شهریور سال ۱۳۲۵ پدر را دید که بعد از استعفا
از سلطنت، شکسته و ویران به خانه کازرونی و به میان خانواده شلوغ و متفرق
خود وارد شد، اشرف انگار برای خود ماموریتی یافت و در عین حال فرصتی تا از
میان سلطه و سیلی پدر مقتدر بیرون بزند. صبح فردا او داوطلب شد که با وجود
تهدید نماینده سفارت بریتانیا به تهران برگردد و برادر کوچکش هم با وی
همراه شد.
اشرف و علیرضا فردای آن روز و در بامداد دومین روز از
سلطنت برادرشان خود را به تهران رساندند و نه تنها با جسارت امکان یافتند
که خود همراه پدر به تبعید نرود بلکه زنان دیگر خانواده (مادرش تاج الملوک،
ملکه توران همسر دیگر رضاشاه و فوزیه همسر ولیعهد) هم همراه نشوند.
اشرف
در بازگشت به تهران و در حالی که از همسری که پدر در شانزده سالگی برایش
گرفت جدا شده بود، در کاخ خویش را به سوی سفیران و دولتمردان و بازرگانان
گشود و اولین مرکز نفوذ و مقام فروشی، دفتر وی شد. سابقهای وجود ندارد که
بعد از مشروطه کسی از اعضای سلطنت به این وضوح در کار تاسیس دولت و تقسیم
مقامات از نخستوزیری و وزارت تا سفارت و مقامات دیگر دخالت داشته باشد.
همین روش که گاهی بیخبر برادرش صورت میگرفت او را در عین جوانی و در ۲۴
سالگی به قدرتی در تهران تبدیل کرد. نخستوزیرانی مانند سهیلی، هژیر و
رزمآرا و دکتر اقبال به عنوان افراد مورد حمایت وی به قدرت رسیدند.
او
توانست در بهار سال ۱۳۲۵ به بهانه بازدید از بیمارستانها و مراکز درمانی
شوروی راهی مسکو شود و ملاقاتی را که بین وی و ژنرالیسم استالین برای
پانزده دقیقه تنظیم شده بود به سه ساعت برساند.
مهمترین دستاورد این
ملاقات که در افواه موجد داستانسراییها و قصه سازیهایی شد و از جمله
نشریات هوادار حزب توده را به گرفتاری و دشواری انداخت، پالتو پوست اهدای
استالین بود که بارها در مراسم مختلف پوشید و آن را به رخ کشید. در این
زمان باقی ماندن ارتش سرخ در استان آذربایجان جهان را به لبه جنگ جهانی سوم
رسانده بود، احمد قوام با کمک تیم قوی خود باز به دولت رسید و راهی مسکو
شد تا با حمایت آمریکاییها، استالین را مجبور به خروج نیروهایش کند. این
پیروزی بزرگ به نام این رجل نامدار ثبت شده بود که ناگهان اشرف در مسکو
ظاهر شد و آن ملاقات طولانی میسر گشت.
محمد قوام دیپلمات، برادرزاده و رییس دفتر قوام
اللسلطنه در خاطرات خود میگوید روزی که یکی از وزیران از جناب اشرف پرسید
چرا اجازه سفر به خواهر شاه دادید اینها علیه دولت توطئه میکنند، آن رجل
باتجربه جواب داد "این یکی مرد است و به سلطنت راحت جنوب کشور رضایت
نمیدهد، علیه من کار میکند ولی علیه تمامیت ارضی نه."
وقتی در
جریان نهضت ملی کردن نفت و کشمکشهای دولت سوز کشور دچار بحران شده بود،
چند تن از رجال زمان، ادعا کردهاند که فکر سپردن دولت به محمد مصدق از کاخ
والاحضرت اشرف بیرون آمد و او شاه را هم راضی کرد و در نتیجه جمال امامی
از نزدیکان اشرف و رییس فراکسیون دربار در مجلس، این پیشنهاد را مطرح کرد و
پذیرفته شد.
بعد از نخست وزیری دکتر مصدق هم اشرف پهلوی یک بار در
خانه منوچهر تیمورتاش و یک بار در خانه تیمسار فولادوند با دکتر مصدق
ملاقات کرد و کوشید که وی را با خانواده مهربان کند، اما به گفته حسین مکی
در پایان ملاقات دوم به این اعتقاد رسید که این شخص میخواهد سلطنت قاجار
را برگرداند. او پادشاه و علیرضا برادر دیگرش را هم قانع کرد که باید با
مصدق مبارزه کرد. گفته شده ملاقاتهایی هم با سفیر شوروی در تهران انجام
داد.
در اثر همین تحرکات دکتر مصدق سرانجام در دومین سال دولت خود از
شاه خواست مادر و خواهرش را که علیه دولت توطئهچینی میکنند اخراج کند و
فشار آورد و به نتیجه رسید. اما کاری که ممکن نبود رخ داد و اشرف پهلوی در
مونت کارلو با قوام السلطنه دشمن پیشین خود ملاقات کرد، کدورتها به کنار
رفت و به او پیشنهاد نخست وزیری داد و از همین راه بود که دولت مصدق سقوط
کرد و قوام به دولت رسید و در جریان سیام تیر نزدیک بود انقلابی رخ دهد که
پادشاه عقب نشینی کرد و مصدق دوباره دولت تشکیل داد.
اما اشرف پهلوی
باز از حرکت نایستاد و با هر کس که ممکن بود در لندن و پاریس و سوییس و
مونت کارلو ملاقت کرد، ویلایی که برای خود در ٰژوان لو پن خریده بود مرکز
سیاست سازی شد و حاصل تفاهمی با حضور نماینده سیا را با خود برداشت و
علیرغم دستور دکتر مصدق نخست وزیر با گذرنامه جعلی به تهران برگشت و بعد از
دو ملاقات با برادر تاجدار و دیدارهایی با مصطفی مقدم و رشیدیان و محمدعلی
مسعودی چون حضورش در تهران لو رفته بود با تهدید دکتر مصدق به استعفا، تحت
نظر به فرودگاه برده شد و به تبعید رفت.
روحانیت
به ولیعهدی یک زن - شهناز پهلوی تنها دختر پادشاه - رغبت نداشت و گفته شده
همین درباریان و از جمله اشرف را که به شدت با ثریا ملکه ایران مخالفت
داشت به اصرار بر جدایی پادشاه از دومین همسرش انداخت. به سبب دور شدن ثریا
اسفندیاری از دربار ایران و طلاق وی به جهت آن که پادشاه در ۳۵ سالگی هنوز
پسری نداشت، در فاصله کوتاهی اشرف پهلوی را نفر دوم پادشاهی کرد تا زمانی
که فرح دیبا به همسری پادشاه درآمد و در سال ۱۳۳۹ پسری به دنیا آورد که هم
ولیعهد شد و هم مادرش نایب السلطنه ایران.
اشرف پهلوی با هیچ یک از
سه همسر وی سر سازگاری نداشت و کسی را نزدیکتر و خیرخواهتر از خود به
پادشاه نمیپذیرفت و نمیدید. اما در سالهای آخر سلطنت به همراهی امیرعباس
هویدا که به هر دو نزدیک بود، مخاصمه جدی بین ملکه فرح و اشرف پهلوی ثبت
نشده است. تا زمانی که باز وی در تبعید بود و انقلاب به نتیجه رسید و
برادرش تخت را وانهاد و از کشور خارج شد.
در این دوران تبعید پادشاه و
اشرف در ۵۹ سالگی ثروتمند بودند و باتجربه. شاه خود نیز در جاهای مختلف
ثبت است که تندرویها و بیپرواییهای خواهر توامان را یکی از دلایل برگشت
مردم از خود میدانست، حتی در یادداشتهای روزانه وزیر دربار اسدالله علم
ثبت است که پادشاه به فغان آمده از فعالیتهای خواهرتوامان از اسدالله علم
میخواهد که وی به اشرف تذکر دهد که نمیتوان هم قهرمان فعالیتهای زنان و
در فعالیت برای کسب دبیرکلی سازمان ملل بود و هم شهره به بدکاری. اما در
نزدیکترین مشاور شاه هم جرات طرح این سخن با اشرف پهلوی نبود.
همزمان
با انقلاب ایران وقتی که مردم و سیاستپیشگان چپ در خیابانهای تهران شعار
میدادند بعد از شاه نوبت آمریکاست، و عدهای از دانشجویان با اشغال سفارت
آمریکا در تهران بزرگترین بحران بعد از جنگ سرد را ساختند، اشرف پهلوی از
هامیلتون جردن، فرستاده ویژه رییس جمهور کارتر رو برگرداند و حاضر نشد با
وی دست بدهد و گفت با هیچ دولتمرد آمریکایی دست نخواهد داد.
شاهزاده
اشرف درست در زمانی که برادر توامان در بستر بیماری بود یک بار دیگر کوشید
به او خدمتی انجام دهد و نشان دهد که خیرخواهترین است اما حضور جراحی که
او فراخوانده بود نه که به نجات آخرین پادشاه کمکی نکرد که مشکلات جدی بر
سر راه معالجه برادر توامانش به وجود آورد. در این زمان پسر دومش شهریار
شفیق، افسر برجسته نیروی دریایی هم در اثر سوءقصدی در پاریس جان داده بود.
در سالهای پایانی عمر، اشرف پهلوی یک نام دیگر هم از خود یادگار گذاشت، همچنان در مقام مدافع از ارثیه پدر. او به مقامات بلندپایهای که جانشان در خطر بود و از مقابل امواج انقلاب اسلامی گریخته بودند، در تبعید یاریها رساند. و باز مشهور شد که یگانه فرزند رضاشاه است که قدرشناسی میداند.
روز هفدهم دی ماه زمانی که لولهها قطع شد و
به عنوان زمان مرگ اشرف پهلوی ثبت شد، مدتها بود که چیزی حس نمیکرد اما
تا آخرین لحظهای که حسی بود و حرفی بود، بر این تحلیل پا میفشرد که
انگلیسیها پدرم و آمریکاییها برادرم را بردند. در این تحلیل چندان
پافشاری داشت که به خیرنگاری گفته بود "مرگ برآمریکاهایی که در ایران
میگویند جواب خیانت دولتهای آمریکا به ماست."
ثروت وی افسانهای
خوانده شده وگاه رقمهای درشت از آن نقل میشود که میتوان ناشی از دو چیز
باشد. همواره گروههای درس خوانده و مطلعی داشت که به سرمایهگذاریهای
درست رهنمونش میشدند و همین باعث شد تا از سرنوشت ثروت از دست رفته پدرش
پند گیرد و ثروت خود را در بانکهای خارجی نگذارد، بلکه با خرید املاک و
سهام سودآور گرد گرداند، و عامل دیگر گشاده دستی و اسراف وی در زندگیش بود.
همین
مکنت و دعواها بر سر ارث و مالیات وی را در پایان عمر از ملک مورد
علاقهاش در خیابان بیکمن منهتن دور کرد و از ایالات متحده برد، تنها جای
مناسب حتی ملکش در سه شل و جنوب فرانسه نبود و به مونت کارلو رفت و همان
جا درگذشت بیآنکه جلسات حقوقی مربوط به داراییهاییهایش تمام شده باشد.
از وی پسری (شهرام قوام پهلوی نیا) از همسر اول مانده است و بعد از وی تنها
غلامرضا پهلوی از میان فرزندان رضاشاه زنده است.
مقاله دیگری از بی بی سی:
مقاله دیگری از بی بی سی:
اشرف پهلوی و تاثیر سرنوشتساز یک کروموزوم ایگرگ
سال ۲۰۰۹
وقتی برای اولین بار به آکسفورد رفتم در میان فضایی که یادآور داستانهای
هری پاتر بود، اسم فردوسی بر روی کتابخانه کالج
وادهام نگاهم را گرفت. میزبانم یادآوری کرد که روزگاری
اسم این کتابخانه، اشرف پهلوی بوده اما بعد از انقلاب اسلامی که مجسمههای
بسیاری در ایران سقوط کردند و نام خیابانهای بسیاری
تغییر کرد، در این نقطه از بریتانیا هم نام اشرف پهلوی از سر در کتابخانه
این کالج برداشته شد و فردوسی جایش را گرفت.
این کتابخانه در سال ۱۹۷۰ با کمک مالی اشرف پهلوی برای بسط و گسترش زبان و ادبیات فارسی و ایجاد آرشیوی از آثار ادبی این زبان،
بنیان گذاشته شده بود و همان سالها هم کالج وادهام به خاطر دریافت این "پول آلوده" هدف انتقادها قرار داشت.
رابرت گراهام نویسنده کتاب "ایران: توهم قدرت" مبلغ این کمک را ۲۵۰ هزار پوند عنوان کرده است.
پرویز راجی، سفیر ایران در لندن که اشرف پهلوی را در دیدارش از آکسفورد همراهی کرده از تظاهرات دانشجویانی نوشته است که هنگام
حضور او برای بازدید از طرح ساخت کتابخانه به سوی اتومبیلش تخم مرغ پرت کردهاند و علیهاش شعار دادهاند.
من تا وقتی به آکسفورد سفر نکرده بودم از وجود گنجینهای که با "پولهای آلوده" در این دانشگاه فراهم شده بود بیخبر بودم.
در خاطر ما که "فرزندان انقلاب" محسوب میشویم داستان زندگی این شاهدخت پهلوی با روایتهایی آمیخته که شبیه قصههای هزار و یک
شب به نظر میآید.
اما از این هزار قصه کدام یک درستتر است؟ روایتهای بدخواهان یا خاطرات شیفتگان خاندان پهلوی؟
اشرف مگر زنده بود؟
"قمارباز،
قاچاقچی بین المللی مواد مخدر، ملکه فساد، عصیانگر، تشنه قدرت، تجاوزگر
جنسی، قربانی نظام مردسالار، آمر کودتا علیه
دولت محمد مصدق، فمینیست، ماجراجو" و دهها صفت دیگر را
کاربران شبکههای اجتماعی در روز مرگ اشرف پهلوی، برای توصیف زنی به کار
بردند که چندین دهه از زندگیاش را پس از انقلاب، در
خلوت خانه اشرافی خودش دور از ایران، سکوت کرده بود و درباره جامعه و سیاست
کشوری که زمانی "شاهدخت"ش بود، صحبت نمیکرد.
زنی که سکوتش در این سالها چنان عمیق بود که بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی بعد از خواندن خبر مرگش با تعجب پرسیدند "اشرف
پهلوی اصلا مگر زنده بود؟"
او که زمانی
دور به روایت اسناد سازمان سیا که نیویورک تایمز بخشی از آن را منتشر کرده
برای نجات سلطنت برادرش، با این سازمان
برای سرنگونی دولت مصدق همدستی کرده بود تا دوباره برادر
را به تاج و تخت برساند، دهههای آخر عمر خود را چنان سکوت کرد که انگار
واقعا مرده بود.
اشرف پهلوی سال ۱۹۸۰ یک سال پس از وقوع انقلاب، به خبرنگار واشنگتن پست میگوید: "چطور بگویم که بفهمید؟ من زن خوشحالی نیستم.
چرا باید ادای خوشحالی دربیاورم و خودم را خوش نشان بدهم."
او که تازه از دیدار برادرش محمدرضای بیمار در قاهره برگشته، خسته و ناامید میگوید نمیداند برادرش چقدر عمر خواهد کرد.
رنج "از اسب افتادن" برادر دوقلویش و ناتوانی از برگرداندن محمدرضا به قدرت بر اشرف پهلوی بسیار گران آمد و تلخی ناشی از این
بیچارگی و دست و پا بسته بودن در برابر تقدیر را در سکوت و فراموشی تحمل کرد.
قدرت و نقش کروموزم ایگرگ
در برخی از تصاویری که در روایتهای دوران محمدرضا شاه از اشرف پهلوی ارائه میشود او زنی است تشنه قدرت. گویا قدرت، ملکی است
که مال او نیست و او تلاش کرده است از راههای نامشروع به آن دست یابد.
خود او در
کتاب خاطراتش با عنوان "چهرههایی در آینه" مینویسد که پس از بازگشت از
دیدار رضاشاه در آفریقای جنوبی "دست پنهان من
در همه جا از اتفاقات ناچیز گرفته تا قتل مقامهای بلند
پایه در کار بود. بازار این شایعات چنان داغ بود که طولی نکشید روزنامههای
اروپایی به من "قدرت پشت سر تاج و تخت" و "پلنگ سیاه
ایران" لقب دادند."
اشرف پهلوی زن بودنش را در دنیای مردانه قدرت دلیل این "شایعات" میداند و میگوید "این واقعیت که من زن بودم و فعالانه وارد گود
سیاست شده بودم که در آن موقع در سیطره مردها بود خود باعث حیرت و بیزاری و هجوم نیش زبان ها از اطراف بود."
اما نسبت او
با قدرت نسبت پیچیدهای است. همه سالهایی که او عضوی از خاندان سلطنتی
ایران بود، در یک قدمی قدرتی قرار داشت که
نه از آن او بود و نه قرار بود هیچ گاه در دستانش قرار
بگیرد اما در عین حال بود و نبود خودش و جایگاه خانوادهاش به آن بستگی
داشت.
اشرف پهلوی، بنا به روایتهای موجود، اندکی پس از برادر دوقلویش محمدرضا به دنیا آمد اما اگر زودتر هم به دنیا میآمد تغییری در
سرنوشتش ایجاد نمیشد.
بر اساس قانون اساسی مشروطه، سلطنت ایران به رضاشاه پهلوی تفویض شده بود و پس از او قرار بود نسل اندر نسل "در اعقاب ذکور" او
برقرار باشد.
اما "زن بودن" مانع از بلندپروازی اشرف نشد و او بنا به روایتهای منتشر شده سازمانهای امنیتی بریتانیا و آمریکا و خاطرات مقامهای
سیاسی و نظامی دوران پهلوی دوم به سهم خودش تاثیر فراوانی در معادلات سیاسی این دوران داشت.
مداخلههای اشرف پهلوی در حوزه سیاست چنان بود که محمد مصدق حضورش را مزاحم خود میدید و پس از وقایع سی تیر ۱۳۳۱ باعث اخراج او
و مادرش از ایران شد.
اشرف پهلوی
اما یک سال بعد و در شرایطی که برادر دوقلویش حاضر نشده بود پیشنهاد
دولتهای غربی را برای سرنگونی دولت مصدق بپذیرد
مخفیانه به ایران برگشت و آن طور که اسناد سازمان
اطلاعات آمریکا که در روزنامه نیویورک تایمز منتشر شده میگوید با همکاری
این
سازمان مقدمات سقوط محمد مصدق و بازگشت تاج و تخت برادرش
را فراهم کرد. آن هم در شرایطی که خود محمدرضا از کشور گریخته و به رم
پناه برده بود.
در واقع اشرف پهلوی زنی بود که برای نشستن بر تخت پادشاهی، خود را نسبت به برادرش سزاوارتر میدانست اما یک تفاوت کروموزومی باعث
شده بود به آنچه سزاوارش بود نرسد.
شواهد هم نشان میدهد در مقاطع حساس سیاسی او برای نجات تاج و تخت، موفقتر از برادرش عمل کرده بود اما در سال پنجاه و هفت، محمدرضا
چنان بیمار و ضعیف شده بود که حتی موتور محرکهای همچون اشرف هم نتوانست نجاتبخشش باشد.
"فمینیستی که پلاکارد به دست نیست"
روزنامه
نیویورک تایمز در گزارشی که ماه مارس ۱۹۷۰ از دیدار با اشرف پهلوی در
اقامتگاه نمایندگی ایران در نیویورک نوشته از او
تصویری زنی را نشان میدهد که به جای لم دادن در آفتاب،
ترجیح میدهد روزی ده ساعت در ماههای سرد فوریه و مارس، در منهتن کار
کند و تا پاسی از شب در جلسههای مختلف شرکت کند.
کاتلین تلشر نویسنده این گزارش میگوید که اشرف پهلوی خودش را فمینیست می داند "اما نه از آن فمینیست هایی که پلاکارد به دست هستند"
و با افتخار میگوید زنان ایرانی در سال ۱۹۶۳ حق رای شان را بدون داد و بیداد، "در سینی نقره" دریافت کردند.
این گزارش مربوط به دورانی است که اشرف پهلوی به عنوان رئیس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل فعالیت میکرد.
اشرف پهلوی
نزدیک به ۱۶ سال در شهر نیویورک و در سازمان ملل با عناوین مختلف کار کرد
که ریاست کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل، ریاست
هیئت نمایندگی ایران در کمیسیون حقوق بشر و یونسکو،
عضویت در کمیته مشورتی کنفرانس سال جهانی زن برخی از عنوانهای اوست.
او در
یادداشتی که سال ۱۹۷۶ در روزنامه نیویورک تایمز منتشر کرده، پس از پایان
سالی که از سوی سازمان ملل به نام زن نامگذاری
شده بود از زنان میخواهد که بر حکومتهایشان فشار وارد
کنند تا قوانین و مقرراتی را که مانع زنان است از میان بردارند.
اشرف پهلوی به عنوان عضوی از هیئت حاکمه ایران در کشف حجاب زنان و اعمال برخی تغییرات در قوانین مربوط به زنان از جمله قانون حمایت
از خانواده نقش داشت.
در تلاشهایش
برای گسترش نهضت سوادآموزی و فراهم کردن فرصتهای تحصیلی برای دختران،
میتوان آرزوهای برباد رفته خودش را دید که
دلش میخواست مثل برادرش در اروپا بماند و درس بخواند
اما پدرش، این فرصت را در اختیارش نگذاشت و ناچار به ایران برگشت تا به یک
ازدواج سیاسی تن بدهد.
مرور کتاب خاطرات او تصویر زنی را به ما نشان میدهد که با صدها پونز به جغرافیای کشورش گره خورده بود و جبر ناشی از زن بودن در
جامعه مردسالار باعث شده بود با وجود "شاهدخت" بودن به روی رویاهای بسیاری چشم ببندد.
این طور که
خودش میگوید یکی از این رویاها پیشنهاد ازدواج به اولین عشق زندگیاش بود،
یکی دیگر حضور در رقابتهای تنیس ویمبلدون
و اگر فراز و فرود زندگیاش را تماشا کنیم، مهمترین
رویای از دست رفتهاش شاید نشستن بر "تخت نادری" بود اما واقعیت این است که
برای نشستن بر این تخت همه چیز داشت اما یک کروموزم
ایگرگ کم داشت.
No comments:
Post a Comment