من از شبها ی تاریک بدون ماه میترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه میترسم
مرا از جنگ رو در روی در میدان گریزی نیست
ولی از دوستان آب زیر کاه میترسم
من از صد دشمن دانای لامذهب نمیترسم
ولی از زاهد بی عقل نا آگاه میترسم
پی گمگشته ام در چاه نادانی نمیگردم
اصولا من نمیدانم چرا از چاه میترسم
اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید اما
نه از سختی ره، از سستی همراه میترسم
من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمیترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه، میترسم
من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خودخواه میترسم
مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه میترسم
نمیترسم ز درگاه خدای مهربان اما
ز برخی از طرفداران این درگاه میترسم
خدای من، نمیدانم چرا از تو نمیترسم
ولی از این برادرهای حزب الله میترسم
چو "کیوان " بر مدار خویش میگردم، ولی گاهی
از این سنگ شهاب و حاجی گمراه میترسم
غزلی از کیوان هـــــاشـــمی
No comments:
Post a Comment