زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست | در حق ما هر چه گوید جای هیچ اِکراه نیست | |
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست | در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست | |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند | عرصهٔ شطرنج رندان را مجال شاه نیست | |
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش؟ | زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست | |
این چه استغناست یا رب؛ وین چه نادر حکمت است؟ | کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست! | |
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب | کاندر این طُغرا نشان حَسبه لله نیست | |
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو | گیر و دار و حاجب و دربان درین درگاه نیست | |
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بُوَد | خودفروشان را به کویِ مِی فروشان راه نیست | |
هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست | ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست | |
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است | ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست | |
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مَشربیست | عاشق دُردیکِش اندر بند مال و جاه نیست |
از فنون و صناعات که بگذریم باید به پاسخ این پرسش برسیم که «چرا حافظ به یکباره به معمابودن کار این جهان میپردازد؟» برای رسیدن به پاسخ به بیت نخست برمیگردیم. در آن بیت حافظ میان دنیای ظاهری زاهد و حال و هوای غیرعینی خودش تفاوتی قائل شده بود. حالا، با این بیت چهارم به گونه ای میخواهد بگوید که کار قضاوتِ حال دل او و امثال او ربطی به برداشتهای شخصی دیگران ندارد. مثلاً، زاهد که غیب نمیداند و از رأی خدا درباره دیگران بیخبر است نمیتواند آنها را جهنمی و خودش را بهشتی معرفی کند. زاهدی که به ظاهر اهمیت میدهد انگار کمتر به عالم غیب اعتقاد دارد. فکر میکند ظاهرش ضامن سعادتش در آخرتی است که همه چیزش پشت پرده غیب است. برعکس، حافظی که هم به بخش پنهان وجودش میپردازد و هم همه هستی را معمایی میداند نسبت به عالم غیب و قدرت خدا مؤمن تر نشان میدهد.
وقتی حافظ میپرسد: «چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش؟» این عالم ظاهر را بخشی از آن عالم غیب میداند که اسرار نهفته بسیاری دارد؛ در حالی که زاهد با ظاهرنمایی زیاد کاری می کند که عالم غیب جنبه ی ظاهری پیدا می کند و دیگر نمی توان آن را عالم غیب نامید. وقتی که زاهد خودش را غیبگو جا می زند و به جای خدا تصمیم می گیرد و قضاوت می کند، در حقیقت، خودش را جای خدا نشانده است و عالم ظاهر را نیز جای عالم غیب. این که زاهد خیلی خدا خدا می گوید و معیار خداشناسی و خداپرستی را خودش می داند، ثابت نمی کند که در این دنیا و آخرتی که جز برای خدا برای همه معمایی است او به جوابی مطمئن برای مسئله و مشکل خود و دیگران رسیده است. حافظ در بیت پنجم می گوید که چرا خودش این همه خدا خدا نمی گوید.
برگرفته از وبلاگ آقای محمدرضا نوشمند
No comments:
Post a Comment