Wednesday, April 2, 2014

داف و شیخ

داف و شیخ


شیخكی دافی به ره دید و خفن چشمش گرفت!

داف گفت ای شیخ چشمت را كمی درویش كن!

شیخ گفتا واجب الارشاد باشی خواهرم!

گفت تو فكری به حال وضع ِ رخت و ریش كن!

گفت با این ظاهرت قطعا به دوزخ می روی

داف گفتا خواهشا كم صحبت ِ آتیش كن!

گفت هر چه بنگرم در تو حیا و حجب نیست

گفت با چشمان هیزت كم مرا تفتیش كن!

گفت چشم من ندیده از تو بدتر در حجاب

گفت پنهانی نگاهی بر عیال خویش كن!

گفت یك صیغه بخوانم تا به من محرم شوی

گفت خائن! شب برو مرغ خودت را كیش كن!

گفت امشب پس تو را در خانه یِ خالی برم

گفت حال و حول در آنتالیا و كیش كن

گفت دارم پول از تعداد موهای تو بیش!

گفت امشب را بیا و فكر خیر و شر نباش

گفت بر منبر كه گفتی: "گرگِ نفست میش كن"

گفت فردا راه توبه بر دوتامان هست باز !

گفت بر ایمان سستت یك دو لیوان جیش كن!!

بندتنبان من از ایمان تو محكم تر است

نیم عمرت رفته پس فكری بر آن باقیش كن!!

No comments:

Post a Comment