درسی که قرآن امروز به من آموخت
این مطلب را با این هدف نوشتم که برای
دیگران نیز درسی باشد
احمد شماع زاده
23 بهمن ماه 94
در بسیاری از روزها از قرآن درسی میگیرم؛ و بهتر
است بگویم قرآن درسی به من میدهد؛ که در بیشتر موارد هم تبدیل میشود به یک مقاله
برای بهره برداری دیگران.
مانند هرروز، مشغول خواندن سهمیه روزانه دو صفحه
از قرآن بودم که با این آیات رو به رو شدم:
ولاتخزنی یوم یبعثون(87) یوم لاینفع مال و لا بنون(88) الاّ
من اتی الله بقلب سلیم(89) - الشعراء
بیدرنگ به یاد مشکلی افتادم که از سه سال پیش آغاز شد. پس از
اینکه دستم از همه جا کوتاه شده بود، همواره به خود میگفتم چرا خداوند با من چنین
کرد؟ دریافت علت برایم خیلی سخت بود؛ ولی میدانستم که کار، کار خداست؛ زیرا من همه
جوانب امر را بررسی کرده، و با قرآن هم مشورت کرده بودم؛ همه چیز درست بود.
روزها میگذشت و علتها را سبک سنگین و بررسی
میکردم. در نهایت و در خوشبینانه ترین حالت، به این نتیجه رسیده بودم که خداوند
خواسته همه چیز را به او واگذار کنم تا از آزمون توکلت علی الله و رضاً
برضاک سربلند بیرون آمده باشم. این بالاترین دستاوردی بود که به آن دست یافته
بودم.
ولی اکنون خواندن این آیات و بویژه واژگان
مال و بنون و قلب سلیم، همچون پتکی بود که بر سر من و
چراهایم فرود آمد!! زیرا متوجه شدم که در آزمون الهی دیگری مردود شده ام. در
تنهایی خود میگریستم و در عین حال استغفرالله میگفتم و از خداوند در خواست
پوزش میکردم: او که میخواسته بدین طریق مرا به مقام قلب سلیم برساند، چرا این
موضوع را نگرفته و درک نکرده ام.
به یاد خیلی چیزها افتادم. به یاد بسیاری
مثالهای اهل عرفان و نیز به یاد آن فیلسوف کلبی(دیوژن) افتادم که حتا کاسه گلینی را که با
آن آب میخورد، به دور انداخت تا مالک هیچ چیز در این دنیا نباشد، تا نکند که بدان
دل ببندد.
مقام قلب سلیم که در انتهای این آیات آمده، برای من این گونه
جا افتاد: قلبی است که از همه چیز (مال) و همه کس (بنون- فرزندان) بریده، و برای خدا خالص شده باشد؛ و این مقام تنها به
کسی میرسد که خداوند او را چنان گرفتارکرده باشد که حتا تصورش را هم نمیکرده، تا
به خوبی آزمایش شود و بلکه از آزمایش سربلند براید:
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی
منظور از قلب سلیمی که خداوند در روز جزا او را پذیرا
باشد، آن نیست که در آن روز سلیم شده باشد؛ بلکه باید در دنیا که جای عمل است سلیم
شده باشد؛ و آماده برای لقاء الله، تا آنگاه که ملک الموت او را
دریابد؛ و این موضوع با دعاهای من مالباخته ای که از خداوند میخواستم آنچه از دستم
رفته روزی به من بازگردد منافات داشت؛ بویژه آنگاه که تصورکنی که به مقام توکلت
علی الله رسیده ای. من تصورمیکردم اگر مال برنگردد و برای من در غربت اتفاقی
ناگوار و یا مرگی ناگهانی رخ دهد، خداوند کاری خواهد کرد که فرزندانم مرا دریابند.
ولی خداوند میخواست بگوید باید حتا فکرش را هم نمیکردی که من از طریق فرزندان به
تو کمک کنم. چون در این صورت باز هم نیّتت خالص نبود و برای من تکلیف، تعیین کرده
بودی که از چه راهی به تو کمک کنم. نه، تو باید به تمام معنا خالص شده باشی؛ حتا
اگر تصورکنی که به بدترین شکلی در غربت بمیری باز هم باید امیدت خالصاً مخلصاً تنها
به من باشد ولاغیر!! باید میگفتی که:
آنکس
که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند
و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه
کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
و یا در مرحله ای
بالاتر باید میگفتنی:
آنکه تو را از آنجا نجات داده، میگذارد تا تو در
اینجا بی یار و یاور رها شوی؟ حتا اگر در ظاهر و واقعیت چنین شود، باز در باطن و
حقیقت او خود با تو خواهد بود؛ و درمرحله ای بالاتر، خود را جانشین تو خواهدکرد؛
که من وعده داده ام و وعده ام خلف ندارد که:
من طلبنی
وجدنی و من وجدنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من
قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته.
آنکه
مرا بجوید مییابد؛ و آنکه مرا یافت، دوستم خواهدداشت؛ و آنکه دوستم بدارد، به من
عشق میورزد؛ و آنکه به من عشق بورزد، من هم به او عشق میورزم؛ و آنکه من به او عشق
بورزم، او را میکشم؛ و آنکه او را بکشم، دیه اش بر من است؛ و آنکه دیه اش بر من
است، پس من خود دیه اویم.
یاداوری: گفتنی است این درس کاربردی همگانی ندارد؛ بلکه
شخصی که میخواهد به مقام قلب سلیم برسد باید مراحل و مقامهای دیگری را از
سرگذرانده باشد؛ همچون مقام توکلت علی الله و رضاً برضاک را. پس هر
کسی نمیتواند بدون توشه و آمادگی، تنها با گفتن توکلت علی الله، به امید کمک الهی
راهی راهی شود؛ و در سنت الهی نیز چنین نیست. بلکه حتا خود خداوند کارها را
به اجرا درنمیآورد، مگر با اسباب و وسایلش.
No comments:
Post a Comment