خاستگاه و پیشینه زبان پارسی
خواهران و برادران فرهنگی ما
قرار نبود در شب نویسندگان و شاعران
افغانستان که هفتۀ پیش به همت مدیر مجلۀ بخارا علی دهباشی، در محل موقوفات افشار
در تهران برگزار شد شرکت کنم. ولی از اصراری که دهباشی از روز قبل به من میکرد و
میگفت حتماً باید به این مجلس بیایم، پیش خودم باید حدس میزدم که چه نقشه ای برایم
کشیده است.
در سخنرانی خودم به دو نکته اشاره کردم. یکی
اینکه نام رایج زبان ما، فارسی منشأ جغرافیائی این زبان را نشان نمیدهد.
نام فارسی (که عربی شدۀ پارسی است) به این دلیل برای این زبان تثبیت شده، که زمانی
پارسیان و شاهنشاهی پارسیان در ایران حکومت میکردند و همسایه های ما، چه عرب و چه
یونانی، ما را و زبان ما را به این نام میشناختند؛ والا اگر بعد از اسلام این
سابقه را نمیخواستند در نظر بگیرند، باید زبان ما را خراسانی یا بخارائی یا مروی
یا نشاپوری مینامیدند.
لهجه ای که مردم فارس و جبال( اصفهان، ری، همدان،
اراک و کاشان) بدان سخن میگفتند لهجه ای بوده است برخاسته از فارسی میانه؛ که با
لهجۀ خراسانیها فرق داشته است و ما امروز به لهجۀ همان خراسانیهای قرن سوم و چهارم
تکلم میکنیم نه به لهجۀ اصفهانیها و کازرونیها و زنجانیها و همدانیهای قرن سوم و
چهارم.
آن دسته از کتابهای فارسی که از گذشته به ما
رسیده این مطلب را نشان میدهد. زبان فارسی امروز ما، همان زبان مستملی بخاری است
که در کتاب شرح تعرف آمده است و همان زبانی است که در درسهای ابوالرجاء
چاچی(تاشکندی) در کتاب روضة الفریقین دیده میشود.
تا قرن ششم هیچ کتابی به فارسی در منطقه جبال
و فارس، توسط نویسندگان بومی نوشته نشده است؛ درحالیکه در قرن پنجم، دهها کتاب
فارسی در زمینه های مختلف در شهرهای خراسان نوشته شده است. اگر امروز یک نفر
اصفهانی یا تهرانی بر میگشت به عقب، و به بخارا و مرو قرن سوم سفر میکرد، هیچ
مشکلی از لحاظ زبانی با مردم کوچه و بازار پیدا نمیکرد؛ درحالیکه اگر در همان زمان
به اصفهان و ری سفر میکرد با مشکل روبرو میشد.
چرا؟ برای اینکه زبان امروز ما زبان بخارائی
و ترمذی و مروی و طوسی و چاچی است.
نکتۀ دومی که در سخنرانی ام گفتم، این بود که
چیزی که ما را به مردم افغانسان پیوند میدهد، تنها زبان نیست. زبان فارسی عامل
مهمی است؛ ولی فرهنگ وادب و تاریخ ما هم هست که ما را به هم پیوند میدهد. محققی که
امروز در بارۀ مسائل فرهنگی و ادبی و تاریخی تحقیق میکند، نمیتواند مرزی میان
بخارا و هرات و بلخ و مرو و طوس و نیشاپور و بسطام و اصفهان و دینور قائل شود.
مرزهائی که امروز این شهرها را
از هم جدا میکند، همه ساختگی و غیر واقعی است. حقیقت ندارند و بی اعتبارند.
شنیدم که روز بعد از ظهر نویسندگان و شعرای
افغانستان را به دیدن آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) برده بودند و آقای ابتهاج به آنها
گفته بود که من این مرزها را قبول ندارم. این احساس همۀ اهل فرهنگ ایران است. از
نظر من کشیدن مرز میان هرات و خواف و تایباد و زوزن و تربت مسخره است. هرات قلب
این شهرهائی بوده که امروز این طرف مرزند و هرات خودش آن طرف مرز.
هیچ ظلمی بالاتر از این نیست که ما بیائیم و
قلب فرهنگی شهرهایی را از اعضاء فرهنگی دیگر جدا کنیم. ما با کشیدن این مرزها به
مردم آنها ستم کرده ایم. من قبول دارم که نمیتوانیم به دلائل سیاسی این مرزها را
عملاً برداریم؛ ولی مجبور هم نیستیم که در حفظ آنها در ذهن خودمان کوشش کنیم. ما
باید توجه داشته باشیم که این مرزها از لحاظ فرهنگی به زیان ماست و نباید در مورد
آنها اصرار بورزیم. باید از لحاظ فرهنگی آنها را نادیده بگیریم.
یکی از دوستان من نقل میکرد که در آلمان دختر
جوانی را دیده که از مادری ایرانی و پدری کابلی در مشهد به دنیا آمده و هر گز
نتوانسته شناسنامه و کارت ملی ایرانی بگیرد و در مدرسه رفتن هم با مشکل روبرو شده
و مجبور شده که به آلمان پناهنده شود. این دختر هیچگاه پایش به افغانستان نرسیده و
خود را تبعۀ افغانستان نمیدانسته است. ایران او را قبول نداشته. آلمانی هم
نمیتوانسته باشد، هر چند که آلمانیها او را بیشتر از ایرانیها قبول داشتند. کشوری
که به این دختر ستم کرده، ایران است.(سخنگوی کمیسیون اجتماعی مجلس به تازگی گفته است: احتمال میدهیم
یک میلیون نفر فرزند حاصل ازدواج زنان ایرانی با مردان اتباع بیگانه در کشور زندگی
میکنند که هویت آنها مشخص نیست .-
ویرایشگر)
ایران باید در قوانین خود نسبت به اتباع
افغانستان و به طور کلی مردمی که زبان مادری آنها فارسی است تجدید نظر کند. اگر
مردمی از لحاظ فرهنگی ایرانی اند باید از امتیازهایی فرهنگی که سایر ایرانیان از
آن برخوردارند، آنها هم برخوردار باشند.
من نمیدانم آیا به اشخاصی که در عراق بزرگ
شده، و در مدارس صدام با فرهنگ عربی ضد ایرانی درس خوانده بودند، امتیازهائی دادیم
و حتا بر پستهایی دولتی گماردیم، درست است یا نه، ولی میدانم افغانهایی را که با
فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بزرگ شده بودند، از خود رانده ایم.
ما حتا اجازه نداده ایم که مردم خواف و زوزن
که از اصیل ترین ایرانیان کشور ما به شمار میآیند، به دلیل سنی بودن مدیر کل آموزش
پرورششان را از خودشان انتخاب کنند. من خود را از لحاظ فرهنگی به مردم خواف و زوزن
و زاوه نزدیکتر احساس می کنم تا کسانی که در مدرسه های صدام درس خوانده اند.
من به یکی از کسانی که رئیس جمهور ما شد رأی
ندادم؛ ولی اگر شادروان احمد شاه مسعود کاندیدای ریاست جمهوری ایران میشد به او
رأی می دادم. ایرانی بودن به این نیست که شخصی شناسنامۀ ایرانی گرفته باشد یا حتا
در ایران متولد شده باشد. چه بسا کسانی که هیچگاه پایشان به ایران نرسیده ولی از
لحاظ فرهنگ و زبان و تاریخ، به ایران تعلق داشته باشند و خودشان هم بدان معترف
باشند.
و چه بسا کسانی که شناسنامۀ ایرانی هم گرفته
باشند، ولی هیچ علاقه و محبتی نسبت به تاریخ ایران و فرهنگ و زبان آن نداشته
باشند. تاریخ فرهنگی ما خیلی بزرگتر از آن چیزی است که مرزهای تازه جغرافیائی برای
ما تعریف می کنند و ما نمیتوانیم به این تاریخ و فرهنگ و دامنه و وسعت آن بیتوجه
باشیم و برادران و خواهران فرهنگی خود را از میراث فرهنگی مشترکمان محروم نمائیم.
تهران- 24/11/94 دکتر نصرالله پورجوادی
ویرایشگر: احمد شماع زاده
No comments:
Post a Comment