Wednesday, February 17, 2016

اندیشه، روش و منش سلفیها و وهابیها

روایت جوان آلمانی؛ بازگشت از 'جهنم' سلفی‌ها

جوانی که چندین سال برای سلفی‌های آلمان تبلیغ می‌کرد، از این راه برگشته و برپایه تجارب خود کتابی در این زمینه منتشر کرده است. او سرگذشت خود را به تفصیل بازگو می‌کند اما امید زیادی ندارد که بتواند سایر جوانان را از بنیادگرایی برگرداند.
دومینیک موسی شمیتز در هفده سالگی به سلفی‌ها پیوست. او سالها شهر به شهر سفر می‌کرد تا جوانان را به آیین سلفی که برداشتی خشک و تعصب‌آمیز از اسلام است، جذب کند.
اکنون که ۲۸ ساله شده، باز همچنان شهرهای آلمان را زیر پا می‌گذارد و این بار در شهرهای گوناگون به مدرسه‌ها، باشگاه‌های ورزشی و اماکن تفریحی می‌رود تا به جوانان درباره خطری که در کمین آنهاست هشدار دهد. او امروز به این اعتقاد رسیده که آیین سلفی، یک گرایش فاشیستی است و برای جوانان آلمان، به اندازه ایدئولوژی نازی (ناسیونال سوسیالیسم) خطرناک است.
 
نوعی طغیان جوانی
دومینیک شمیتز در کتابی که به عنوان "من یک سلفی بودم" نوشته و به تازگی در آلمان منتشر شده است، سرگذشت خود را از گرایش به آیین سلفی تا پشیمانی و بازگشت از آن آیین و همچنین برداشت کنونی خود را از دین اسلام، که همچنان به آن وفادار است، بیان کرده است.
او در ۱۷ سالگی به اقتضای سن بلوغ مانند بسیاری از جوانان روحیه‌ای سرکش داشت و به دنبال مقصود و معنایی برای زندگی بود. از زندگی یکنواخت در جامعه آرام و راکد خسته شده و مصمم بود راهی تازه پیدا کند که با زندگی دیگران متفاوت باشد.
بر اثر فشارهایی که در جامعه و خانواده به او وارد آمده بود، مدتی به الکل و مواد مخدر پناه برد و پس از دوره‌ای نومیدی و سرگردانی، به کمک عده‌ای از دوستان سلفی "دین اسلام" را کشف کرد. این دین "برای تمام سئوال‌های ممکن" پاسخی روشن و قطعی داشت و به او می‌آموخت که انسانی "خوب و مفید" باشد.
او می‌گوید: "آنها برای هر سئوالی پاسخی ساده دارند که آدم را از مطالعه و تحقیق بی‌نیاز می‌کند. آنها روز و شب قرآن می‌خوانند و به ندرت کتاب دیگری مطالعه می‌کنند. وقتی دانشمندان و پژوهشگران ناچار هستند درباره یک موضوع دهها کتاب بنویسند، بنیادگرایان هر مشکل بغرنجی را با یک جمله ساده حل می‌کنند.‌"
دومینیک به آیین اسلام گرایید و "موسی آلمانی" نام گرفت و برای اعتقادات خود شروع به تبلیغ کرد. می‌گوید: "دلم می‌خواست دیگران هم از حقیقتی که خود به آن رسیده بودم بهره‌مند شوند."
به زودی در میان سلفی‌های آلمان نام و آوازه‌ای پیدا کرد، با سون لاو، از رهبران اصلی کیش سلفی در آلمان آشنا شد و به همراه پیر فوگل، از سردمداران سرشناس این طایفه به سفر حج رفت.
 
نگاهی نادم به گذشته
به نظر نویسنده جوانانی که به مکتب سلفی جذب می‌شوند، معمولا در شرایط سخت و نابسامان خانوادگی بزرگ شده‌اند. آنها کمبود محبت دارند، پناه یا پیوندی عاطفی می‌جویند و مشتاق هستند که با احساس تعلق به جمعی بزرگ احساس امنیت کنند.
مبلغان سلفی به جوانان سرگشته چیزهایی می‌دهند که آنها نیاز دارند: عشق، احساس تعلق، نظم و ترتیب، حیثیت و امید به آینده. آنها با مهربانی و خوش‌رویی به سوی آنها می‌روند، به آنها احترام می‌گذارند، "کتاب خدا" را هدیه می‌دهند و با آنها پیوند عاطفی و رفاقت برقرار می‌کنند.
به نظر دومینیک شمیتز "کسی که در خانواده‌ای مناسب پرورش یافته، تحصیلاتی مرتب و پرورشی بسامان داشته باشد، هرگز به دام سلفی‌ها نمی‌افتد."
او می‌افزاید: "بیشتر کسانی که جذب سلفی‌ها می‌شوند و سرانجام حتی به سوی جهاد می‌روند، دچار گسل یا کمبودی اساسی در زندگی هستند؛ آنها معمولا از تحصیلات یا دورنمایی روشن محروم هستند. در میان پیروان سلفی به ندرت افرادی می‌بینیم که در تحصیل و کار و زندگی موفق باشند."
به گفته او برای افراد سلفی هر چیزی غیر از دین اهمیت خود را از دست می‌دهد: "آنها مثل ماشین‌هایی هستند که تنها به اراده الله حرکت می‌کنند و مشتی محفوظات تکراری را به زبان می‌آورند. در این سیستم انسان از زندگی عادی دور می‌شود و تمام نیازهای طبیعی و غریزی و دست آخر اندیشیدن را کنار می‌گذارد."
دومینیک پس از پذیرفتن اسلام زندگی ساده و منظمی پیدا می‌کند که شریعت جانمایه و محور اصلی آن است: "سحر بیدار می‌شدم، نماز صبح می‌خواندم، دوباره می‌خوابیدم و چون دیر از خواب بیدار می‌شدم دیگر برای رفتن به سر کار فرصت نداشتم. ظهر به مسجد می‌رفتم و نماز می‌خواندم. به خانه برمی‌گشتم و به چند سخنرانی دینی گوش می‌دادم. نماز عصر را می‌خواندم. غروب دوباره به مسجد می‌رفتم و تا ساعتی پس از نماز شب (عشا) در مسجد می‌ماندم. در فاصله نمازها تا جایی که وقت داشتم قرآن می‌خواندم."
او تأکید می‌کند که فراگیری قرآن منزلت افراد را در میان مؤمنان سلفی بالا می‌برد: "هرکس بیشتر قرآن را خوانده و از بر کرده باشد، در چشم دیگران موقعیت بالاتری پیدا می‌کند و همه به او احترام می‌گذارند."
فعالان سلفی با راه انداختن وبلاگ یا باز کردن صفحه‌ای در فیس‌بوک به سرعت به شهرت می‌رسند. اینترنت افزار اصلی تبلیغ اندیشه و شیوه زندگی آنهاست.
 
جاه و مقام در مکتب تسلیم و اطاعت
جستجوی هویت و یافتن شخصیت فردی انگیزه مهمی برای جوانان است. بسیاری از جوانان سلفی از فداکاری و ازخودگذشتگی دم می‌زنند، اما این تنها ماسکی است که جاه‌طلبی آنها را می‌پوشاند.
به گفته دومینیک در سازمان‌هایی مانند "داعش" چنین افرادی می‌توانند با اندکی پشتکار و زرنگی به ریاست برسند و بر دیگران فرماندهی کنند. اگر کشته شوند هم شهید هستند و در بهشت دهها "حوری" را در اختیار می‌گیرند.
فرقه سلفی، که خود را اسلام اصیل و اولیه و مربوط به "اصحاب سلف پیامبر" می‌داند، به وهابیت، آیین رایج در پادشاهی سعودی، نزدیک است و نماینده برداشتی جزمی و سختگیرانه از این دین است.
این گرایش نسبت به همه چیز نگاهی افراطی دارد و مرزی قطعی میان سیاه و سفید رسم می‌کند. تمام مردم جهان به خوب و بد تقسیم می‌شوند. در واقع غیر از گروه کوچکی از پیروان کیش سلفی، تمام مردم دنیا کافر و بدکار هستند. پیروان سایر ادیان و فرقه‌ها، از جمله شیعیان، کافر و مشرک هستند. باید آنها را به راه راست هدایت کرد و اگر با نصیحت و تبلیغ نیامدند، باید آنها را کشتار کرد.

سلفی‌ها عقیده دارند که در حال حاضر توطئه‌ای جهانی برای نابود کردن اسلام در کار است
سلفی‌ها خود را در مرکز دنیا و یگانه حاملان حق و حقیقت می‌بینند و عقیده دارند که در حال حاضر توطئه‌ای جهانی برای نابود کردن اسلام در کار است. به نظر آنها تمام نابسامانی‌های جهان محصول کفر است و اگر آنها حاکم شوند، جهان را از خیر و سعادت پر می‌کنند.
آنها کتاب نمی‌خوانند و رسانه‌های جمعی را انباشته از تبلیغات کفار می‌دانند. به پیروان خود توصیه می‌کنند کمتر به خیابان بروند چون همه جا را آثار کفر گرفته است. نمونه آن پوسترهای تبلیغات تجاری است که با نمایش زنان برهنه تنها هدف آنها ضربه زدن به اسلام است.
 
بازگشت به زندگی عادی
دومینیک پس از شش سال اعتقاد تعصب‌آمیز به آیین سلفی، کم کم دچار تردید شد. او معتقد است برای یک سلفی که هر کلمه قرآن را به طور مستقیم سخن خداوند می‌داند و بنابرین آن را حقیقت مطلق می‌شمارد و هیچ تفسیری را در آن روا نمی‌دارد، شک و تردید بسیار مشکل است.
او جدایی از همسر سلفی خود را بسیار مهم می‌داند. او پس از آن با زنی مسلمان ولی عادی آشنا شد، با تمام خواسته‌ها و نیازهای یک انسان سالم و طبیعی. این زن تمام تصورات او را از زن و هماغوشی به هم ریخت. او بود که سرشت پرتضاد اعتقادات شمیتز را به او نشان داد: انسان نمی‌تواند به خداوند باور داشته باشد و به انسان‌هایی که او آفریده تا این حد نفرت بورزد. ضدیت با برابری انسان‌ها و بیزاری از دیگراندیشان، همان ایدئولوژی فاشیستی است.(درست گفته اند که در پشت موفقیتهای یک مرد بزرگ، یک زن است.)

شمیتز متوجه شد که مردان سلفی برخوردی بیمارگونه با زن دارند، از زن می‌هراسند و هر نگاه و حرکت او را علامت اغواگری و گناه می‌بینند؛ آنها "دیدن یا حتا شنیدن صدای زن را مایه تحریک و گمراهی مردان" می‌دانند.

مؤمنان سلفی با نفرت از جنسیت زن، در واقع در او چیزی جز جنسیت نمی‌بینند. تمام رؤیاها و تخیلات آنها حول مسائل جنسی دور می‌زند.

در سال ۲۰۱۳ و پس از هشت سال همکاری با سلفی‌ها بود که او به کلی با آنها قطع رابطه کرد و پس از مدتی به افشاگری درباره آنها پرداخت. خود می‌گوید: "می‌دانم که با یکی دو جلسه نمی‌توان جوانی متعصب را از این راه برگرداند، اما تلاش می‌کنم بذر تردید درباره تعصب و خشک‌اندیشی را در دل او بکارم تا شاید از لغزیدن به سراب بنیادگرایی نجات یابد."

دومینیک همچنان به اسلام پایبند است و برای نیایش به مسجد می‌رود، اما نه به مسجد سابق، که مرکز سلفی‌ها بود، بلکه به مساجد دیگری که منادی رأفت و مدارای اسلامی هستند.
به نظر نهادهای امنیتی آلمان در این کشور حدود هشت هزار پیرو آئین سلفی وجود دارد که حدود هزار نفر از آنها فعال هستند و غیر از تبلیغ آئین سلفی فکر و ذکری ندارند.
به نظر نهادهای امنیتی در میان مسلمانان مقیم آلمان پیروان گرایش سلفی به نیم درصد هم نمی‌رسند، اما این جریان رو به رشد است و شمار آنها در پنج سال گذشته دو برابر شده است.
کتاب "من یک سلفی بودم" را به تازگی انتشاراتی اولشتاین Ullstein در ۲۵۶ صفحه منتشر کرده است.
بی بی سی 

No comments:

Post a Comment