چه کسی حصر رهبران جنبش سبز را خواهد شکست؟
بی بی سی
نباید لحظهای شک کنیم که سال ۸۸، تمام آن سال غریب، چون صاعقهای سهمناک زندگی همهی ما را به دو نیم تقسیم کرده است، منظور
از همه ما، تنها طرفداران جنبش سبز نیست، همه در معنای وسیع کلمه، هرکس که در سالهای قبل و بعد از این سال در ایران بوده و
یا با آن فضا در ارتباط بوده و آن را زندگی کرده است.
نهاد قدرت در این سال با جدیترین تهدید خود مواجه شد. جمهوری اسلامی از لحظهی استقرار و حتی در روزهای پرتنش پروسهی تثبیت خود
تا نیمهی سال ۶۰، هرگز با خطری تا این سطح جدی و فراگیر مواجه نشده بود. حتی بحرانی چون جنگ ۸ ساله نیز به دلایلی روشن نتوانسته
بود تا این حد موقعیت داخلی نظام سیاسی را متزلزل کند.
تفاوت عمده این تهدید با تهدیدهای پرشمار پیش از خود در این بود که بر خلاف خطرات پیشین، این بار تهدید نه بیرونی که خطری از
درون بود که از قضا مشروعیتش را از اصلیترین منابع مشروعیت بخش خود نظام وام گرفته و به همان ارزشها ارجاع میداد.
ارزشهایی چون حق مردم برای حکومت، اجرای قانون اساسی و نه خواست تغییر نظام، عدالت، مبارزه با فساد و شفافیت بیشتر عمدتاً
ارزشهایی بودند که تا آن روز از تریبونهای رسمی نظام به آن نسبت داده میشد اما حالا جریانی از درون نظام و در برابر هسته سخت
قدرت آن قد علم کرده بود که خود را حامل راستین این ارزشها میدانست.
از سوی دیگر برآمدن و بالیدن این جنبش تا اندازه زیادی به فشار خردکننده اقتصادی و اجتماعی حکومت بر طبقه متوسط مدرن شهری در
دوران ۴ ساله پیش از آن بازمیگشت. روح اصلاحات که هنوز به تمامی محو نشده بود حالا در کالبد سیاست خیابانی به فضای سیاسی کشور
بازگشته بود تا یکبار دیگر طبقه متوسط، این خاستگاه اولیه خود را با سیاست آشتی داده و برای پیگیری خواستهای سیاسی خود به
حرکت وادارد.
آگاهی حاکمان به فقدان مشروعیت
پراگماتیسم و هدفمندی جنبش در مراحل اولیه، خصلت ابرگونهای به جنبش داده بود که رنگینکمانی از نیروهای اصلاحطلب تا تحولخواه
را در کنار هم و در برابر بلوک اقتدارطلب و نظامی قدرت قرار داده بود. به عبارتی بلوک حاکم طبقه حاکم و حامیان ارگانیک آن در
یک سو و همه نیروهای دیگر در سوی دیگر صفآرایی کرده بودند. همین اتحاد بیسابقه بود که این جنبش را به جنبشی اکثریتی در برابر
اقلیت مدافعان بلوک حاکم بدل کرده و تهدیدی بی سابقه برای حاکمیت پدید آورد.
۸۸ به این معنا، نه تنها جهانبینی و زیست تک تک افراد درگیر را تغییر داد، که جمهوری اسلامی را نیز وارد دورانی جدید کرد.
نهادهای قدرت که با تن آسایی حاصل از توهم اقتدار خللناپذیر نهادهای امنیتی و نظامی و سرمست از درهم کوبیدن هرشکلی از تشکل و
نهاد و شبکه روابط اجتماعی در میان طبقه متوسط در خلال سالهای ۸۲ تا ۸۸، هرگز پیشبینی چنین حجم و شدتی از اعتراضات را نمیکردند،
پس از جان به در بردن از مهلکه هر ریسمان سیاه و سفیدی را ماری زهرآگین تصور میکنند.
جهان پس از ۸۸ برای نهادهای قدرت، جهانی متزلل است. فاتحان، خود بهتر از هرکس آگاهند که پیروزی پایروس (پیروزی پرزیان) آنها مشروعیت
حاکمیت را در میان بخش بزرگتری از مردم زیر سوال برده است.
سرکوب به ظاهر ظفرمند جنبش اعتراضی که به دلیل فرسایشی شدن و عدم دستیابی به حداقل نتیجه سیاسی مورد انتظار به ناچار محکوم به
شکست بود در نگاهی کلی تنها تهدید را به تعویق انداخته است. هرچند شرایط جهانی و تحولات ناامید کننده منطقه را نیز نباید در ضعیف
شدن موضع نیروهای رادیکالتر از نظر دور داشت.
شکست روحانی و ظرفیت بالقوه رهبران جنبش سبز
مهمترین دستاور حاکمان از این سرکوب اما ایجاد انشقاق میان نیروهای سیاسی و اجتماعی بود که به صورت مقطعی زیر چتر جنبش سبز و در
کنار هم قرار گرفته بودند. اتحادی که چون سایر نمونههای تاریخی مشابه خود خصلتی موقتی و ناپایدار داشت. کافی است به انقلاب ۵۷
بنگریم تا روشنترین نمونههای اتحادهایی از این دست را بیابیم.
درغلتیدن بخشی از ناراضیان اجتماعی به نوستالژی دوران نظام سلطنتی در نتیجهی توهمات القا شده از سوی فعالیتهای رسانهای حرفهای
و هدفمند طرفداران نظام سلطنتی، جدایی سیاسی نیروهای رادیکالتر از نیروهای سیاسی اصلاحطلب، اصرار اصلاحطلبان میانهرو به تکرار
راههای پیموده و ناامیدی بدنه اجتماعی از آنها، انشقاق میان نیروهای موجود جبهه به اصطلاح اصلاحطلبی و انزوا و انفعال مجدد
نیروهای غیرمتشکل مردمی و غیر سیاسی شدن شبکههای اجتماعی نتیجههای فوری سیاست سرکوب و ارعاب و منزوی کردن فعالان توسط نهادهای
قدرت بود.
این نهادها اما بهتر از فعالان سرخورده و غیرسیاسی شده میدانند که فراهم آمدن بستر و زمان مناسب، چه بسا بحرانی جدید به همراه
داشته باشد. در نتیجه رفتار و تصمیمات سیاسی آنها تا اندازه زیادی متاثر از استراتژی دور داشتن عوامل خطرزا و سد کردن امکان به
هم پیوستن مجدد شرایط و عواملی است که تجربه ۸۸ را رقم زدند. عمق این نگرانی را میتوان از اظهارات هرروزه مسئولان، فرماندهان
نظامی، نمایندگان مجالس مختلف و دیگران در باب "فتنه" و خط قرمز بودن آن دریافت.
از همین رو است که حصر سران جنبشی که توان سیاسی خود را به تمامی از دست داده است نه نشانی از خطر سیاسی فوری آنها، که نشان از
مازادی سیاسی و از امیدی است که میتواند در بستر مناسب تاریخی و اجتماعی تهدیدی دوباره برای نهادهای متصلب قدرت حاکم باشد.
از سوی دیگر رد صلاحیتهای انتخابات مجلس و خبرگان رهبری نشان داد که هسته سخت قدرت بر خلاف انتظارهای خوشبینانه پسابرجامی،
برنامهای برای خروج از وضعیت فوقالعاده امنیتی "پسا فتنه" ندارد و خبری از "نرمش قهرمانانه" در داخل نیست.
سیاست آنها را میتوان در گشایش محدود سیاسی و اقتصادی در روابط بینالملل و ادامه انسداد سیاسی و کنترل فضای سیاسی داخل کشور خلاصه
کرد. توالی این استراتژی اما کمابیش قابل حدس است.
نظام سیاسی علاقه و یا اعتمادی به روش مسالمتآمیز گذار به نظامی عرفی از خود نشان نمیدهد. به احتمال زیاد عدم کشش ساختارهای
موجود و آگاهی حاکمیت از این موضوع موجب اتخاذ این سیاست شده و تضمین ادامه حیات خویش را در ادامهی فضای بسته و امنیتی در داخل
کشور میبیند. در پیش گرفتن این راه نیز گمانهزنیها در باب کارکرد دولت حسن روحانی برای بازسازی مشروعیت از دست رفته نظام در
میان طبقه متوسط را با تردیدهای جدی مواجه کرده است.
همین عدم بازسازی مشروعیت حکومت، اصلیترین عامل در جبهه قدرت برای تصمیمگیری در مورد ادامه حصر رهبران جنبش سبز و یا پایان
دادن به آن است.
شکست دولت حسن روحانی در
عادی سازی رابطه اکثریت مردم با حکومت میتواند فضایی به شدت بحرانی بر
بستر عدم مشروعیت و ناتوانی و
ناکارایی نهادهای سیاسی مشروعیتساز حاکمیت در ایجاد هژمونی بر جامعه و یا
دستکم امیدوار نگاه داشتن ناراضیان به تغییرات مسالمتآمیز
و از بالا پدیدآورد. در چنین فضایی است که بیرونآمدن رهبرانی پالوده از
میان آتش حصر، تهدیدی بالقوه برای موجودیت ساختمان قدرت
حاکم به شمار خواهد آمد.
مادامی که وجود و حضور رهبران محصور جنبش سبز، واجد معنایی سیاسی باشد، با فرض عدم تغییر سایر شرایط، نمیتوان به اقدامی از سوی
جبهه قدرت و نتیجه بخشی چانهزنی منفعلانه افرادی در دولت روحانی در زمینه رفع حصر اندیشید.
در دیگر سو نیز به نظر
نمیرسد که بخش ناراضی و سرکوب شده جامعه و شبکههای متلاشی شده روابط
اجتماعی آنها، آن هم در نبود نماینده
سیاسی واقعی خود در فضای رسمی و حتی غیررسمی ایران، امکان عمل جدی و فراتر
از واکنشهای محدود در شبکههای مجازی برای هرگونه
اقدامی را دارا باشد.
در بستر چنین واقعیتی است که به نظر میرسد پیام زهرا رهنورد از حصر را باید به جای فرصتی برای ناله و ارجاع به مفاهیم مبهم و
به شدت غیرسیاسی و فردگرایانهای چون "بیوفایی" و "شرمساری"، به موقعیتی برای بازبینی تجربهی ۸۸ و بازشناسی موقعیت فعلی نیروها
و ساخت امروزین جامعه بدل کرد.
No comments:
Post a Comment