Saturday, February 6, 2016

جنگ هفتادودو ملت

جنگ هفتادودو ملت
احمد شماع زاده
بهمن نودوچهار

حدیث مشهوری از رسول گرامی اسلام نقل شده؛ که در برخی منابع بدین گونه است:

اصل حدیث:
قال الشيخ إسماعيل العجلوني في كشف الخفاء:
افترقت اليهود على إحدى و سبعين فرقة، فواحدة في الجنة وسبعون في النار؛ و افترقت النصارى على اثنتين و سبعين فرقة، إحدى و سبعون في النار و واحدة في الجنة. والذي نفس محمد بيده لتفترقن أمتي على ثلاث و سبعين فرقة، فواحدة في الجنة، و اثنتان و سبعون في النار.

ترجمه: یهودیان بر هفتادویک فرقه شدند، پس یکی در بهشت؛ و هفتاد در آتش اند؛ و مسیحیان بر هفتادودو فرقه شدند، هفتادویک در آتش، و یکی در بهشت است. سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست، همانا که تفرقه پیدا خواهدکرد امت من بر هفتادوسه فرقه، پس یکی در بهشت، و هفتادودو فرقه در آتش.

تشکیک و یا رد حدیث:
-         ابن تیمیه در اسکندریه این حدیث را به کلی رد کرده و آن را اصیل نمیداند.
-         عن عوف بن مالك مرفوعاً "تفترق أمتي على بضع وسبعين فرقة أعظمها فتنة على أمتي قوم يقيسون الأمور برأيهم ".
-         وقال الحافظ عبدالرحمن بن إبراهيم الدمشقي دحيم بعد أن رد هذا الحديث : "هذا حديث صفوان بن عمرو، حديث معاوية".
-         هل تفسير حديث الـ 73 فرقة، وفرقة واحدة هي الناجية يمكن أن يفسر على هذا الوجه، الإشكال في سوء فهم الكثيرين لمعناه فكلمة الأمة في الحديث: ستفترق أمتي... تعني أمة التبليغ لا أمة الاستجابة، وأمة التبليغ كل الناس الذين يملؤون رحب الأرض بعد بعثة رسول الله، ومن المعلوم أنهم ينتمون إلى مذاهب وأديان شتى، والإسلام واحد منها، وعلى هذا فالمسلمون على اختلاف فرقهم ومذاهبهم هم الفرقة الواحدة الناجية؟ بارك الله فيكم.
-         وذكر بعض أهل العلم أن المراد بالأمة فيه أمة الدعوة لا أمة الإجابة يعني أن الأمة التي دعاها رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى الإيمان بالله والإقرار بوحدانيته هي المفترقة إلى تلك الفرق، وأن أمة الإجابة هي الفرقة الناجية يريد بها من آمن بما جاء به النبي صلى الله عليه وسلم.

و برخی از منابعی که در وب به این حدیث پرداخته اند، چنین است:

خالصه اینکه: پس از من، امتم به هفتادوسه گروه تقسیم میشوند که همه در آتش خواهند بود جز یک گروه از آنان.

اگر بپذیریم که این حدیث وجود داشته، میخواهیم بدانیم که فهم آن چگونه ممکن میگردد؟:
پس از رحلت رسول اکرم(ص)، اولین تقسیم بندی آغاز شد؛ و از همان روزهای آغازین، نه در نام و نشان، بلکه در عمل، شیعه و سنی مشخص گردید. این روند ادامه داشت تا آن روز که مرحوم محمد شهرستانی گروههای موجود مسلمان را در یک کتاب بزرگ با نام و نشان و شرح هر گروه دسته بندی کرد؛ به نام الملل و النحل.
هرچند به نظر میرسد در زمان شهرستانی هم گروههای مسلمان، شمارشان بیش از هفتادوسه بوده است، ولی پس از شهرستانی نیز از میان گروههای مسلمان، دیگر گروهها نیز ایجادشده اند. پس چه بسا که منظور از هفتاد، نه به معنای دقیق آن باشد، بلکه به منظور اعلام کثرت ایراد شده باشد؛ چنانکه نقش هفتاد در بسیاری از احادیث انکارناپذیر است.
در حدیثی از رسول گرامی آمده است: یک ساعت تفکر همچون هفتاد سال عبادت است. یا نقل است که: ابلیس هفتادهزار سال خدا را عبادت کرد؛ و نیز شمار کشته شدگان بنی قریظه هفتاد هزار است؛ و در بسیاری از احادیث ثواب انجام عملی را هفتاد هزار نوشته اند؛ شمار فرشتگان برای اموری را هفتاد هزار آورده اند؛ و...

با توجه به این موضوع و بر مبنای اصل حدیث، به این نظر بسیار منطقی میرسیم که:
در دین یهود، با توجه به اینکه خیلی قدیمی است(در حدود چهارهزار سال)، از همه کمتر تفرقه وجود داشت است.
در دین مسیحیت، که قدمتی متوسط دارد(دوهزار سال)، کمی و تا اندازه ای تفرقه و تشتت به وجود آمده است.
ولی در دین اسلام با اینکه آخرین دین و نوظهور است، تفرقه و تشتت بسیار زیاد خواهد بود.
این نتیجه گیری با واقعیتهای تاریخی و عینیتهای امروزین ادیان توحیدی در جهان، همخوانی دقیقی دارد.

بنابراین نظر به اینکه معنای درست این سخن پیامبر اکرم به خوبی دانسته نشده، هر گروه که ایجاد میشد و میشود، معتقد بوده و هست، آن گروه مصون از آتش، گروه اوست و بقیه در آتش اند. این روند ادامه داشته و تا امروز دارد و پس از این نیز ادامه خواهد داشت.
سردسته گروههایی که در زمان شهرستانی وجود نداشته و خود را آیینه تمای نمای اسلام میدانند و امروزه به خوبی رخ نشان داده اند، همان وهابیها و سلفیها هستند که شیعیان را مشرک، و شیعه کشی را راهی به سوی بهشت خداوندی میدانند! نتیجه چنین تفکری زاده شدن طالبان و گروههای بسیار دیگر، و دست آخر داعش از این مادر است.

تندروان اهل تسنن، از جمله همان وهابیها و سلفیها، که برای راهیابی به بهشت علاقه زیادی از خود نشان میدهند، به نقل از صحیحین میآورند که:
کسی که به خداوند شرک نورزد بهشتی است.
کسی که به خدا و رسولش ایمان بیاورد و نماز برپا دارد و روزه بگیرد بهشتی است.
کسی که برای رضای خداوند مسجدی بسازد پروردگار نیز به مانند آن در بهشت برای او میسازد.
این گونه احادیث که ممکن است همه هم درست باشند، بسیار زیادند. ولی کسانی که این گونه احاددیث را انتشار میدهند، ممکن است هدف آفرینش را که عشق به معبود است(و نه راهیابی به بهشت) فراموش کرده باشند؛ و یا اصلاً نمیدانند که بهشت، تنها یک وسیله ترغیب و تشویق است، آنهم برای کسانی که هنوز به بلوغ ایمانی نرسیده اند.
ولی چیزی که در میان این گروهها مورد غفلت واقع شده و هیچکس به آن نمیاندیشند، و در اعمال خود به آن شک نمیکنند، این است که چگونه میشود، گروهی، گروهی دیگر را که میگویند ما مسلمانیم و از قلب آنها هم نمیتوانیم آگاه شویم جز به آنچه که بر زبان میآورند، و حتا  فرزندان خردسالشان را که هنوز به بلوغ عقلی و تشخیص ایمان و شرک نرسیده اند، به ظن شرک، بکشیم و یا فتوی صادرکنیم که رزمندگان اسلحه به دست، آنان را قتل عام کنند؛ که بدین تربیب راه بهشت برایشان هموار شود!!

توضیح آنکه: برخی از رزمندگان، که اخیراً در سوریه دستگیر شده اند، اعتراف کرده اند که در عربستان آموزش رزمی و عقیدتی دیده و به آنان توصیه شده است به قتل عام شیعان!! البته اینها گوشه ای از تمام ماجراهای طالبان و داعش و... است.

چیزی که مشخص نیست این است که اینان بر مبنای کدام حدیث نبوی و کدام آیه قرآن چنین فتواهایی را صادر میکنند؟ اگر در تمام صحیحین بگردی یک حدیث نمییابی که دستور شیعه کشی در آن باشد. در قرآن هم که چنین چیزی وجود ندارد. حتا قرآن نگفته هر مشرکی را که دیدی میتوانی بکشی. مشرک کشی هم حساب و کتاب و راه و روش و شرایطی دارد.

پاسخی به این پرسش گم شده:

پس آن گروه رها از آتش، چه کسانی هستند؟
هرکس میتواند نظری بدهد؛ مشروط بر آنکه بر مشکلات پیشین نیفزاید و پرسشی دیگر را فراهم نیاورد. نظر نگارنده آن است که این گروه، نه یکی از این گروهها، بلکه گروهی از میان این گروههاست. این گروه میتواند متشکل از برخی از احاد هر یک از هفتادوسه و یا صدو اند گروه باشد که با یکدیگر هیچ آشنایی و ارتباطی هم نداشته باشند، با دو ویژگی:

ویژگی نظری: در عین حالی که در یکی از گروهها زندگی میکند، راه و روش دیگر گروهها را مردود نمیشمارد و به آنان احترام میگذارد. زبان حالش آن است که: خداوندا تو شاهد همه هستی و تو قاضی القضاتی. من بنده کمترینی هستم که از خود، توانی را ندارم که بخواهم در میان بندگان تو قضاوت کنم.

ویژگی عملی: با توجه به ویژگی نظری، چنین شخصی نه میتواند، و نه میخواهد کسی را بکشد. کشتن(که این روزها در میان همه گروههای مسلمانان قبحش ریخته و رایج شده است!!)، شهر ممنوعه خداوند است. از نظر خداوند کشتن کسی از هر دین و کیش و آیینی ناروا، ناپسند و مجازات خداوند را در پی دارد.

انسان معتدل درمیماند از اینکه اینهمه مسلمان را میبیند که به جان یکدیگر افتاده اند و همگی هم قرآن میخوانند و خوانده اند که خداوند فرموده است: وما کان لمؤمن ان یقتل مؤمناً الا خطاً (غیرممکن است که خداباوری، خداباوری را بکشد مگر به خطا.- نساء: 92) و آیه بعد:
و من یقتل مؤمناً متعمداً فجآاؤه جهنّم خالداً فیها و غضب الله علیه و لعنه و اعدّله عذاباً عظیماً
و کسی که بکشد خداباوری را به عمد، پس جزای او جهنم است برای همیشه؛ و خشم خداوند بر اوست و او را لعنت میکند و برای او شکنجه عظیمی را در نظر دارد.

دو نکته در این دو آیه:
یک- خداوند حتا نمیگوید انسانی گناهکار را. زیرا میداند بندگان نابنده او، اگر واژه گناهکار را در گوشه ای از آیه ببینند، به فوریت برای مقتولین خود(مانند اسیران و بویژه زندانیان سیاسی) مستمسکی درست میکنند؛ تا اول او را گناهکار جلوه دهند و بعد بکشندش و بدین طریق خود را تطهیر کنند! از سوی دیگر تشخیص گنهکار یا مفسد فی الارض برعهده افراد جامعه نیست؛ و کسی چنین حقی را ندارد؛ بلکه بر عهده قاضی عادلی است که دادگاهش فرمایشی و نمایشی نباشد؛ و در احکام خود تنها رضای الهی را در نظر داشته باشد و بس.
دو- اگر مؤمن را به مانند بسیاری فقیهان و مترجمان مسلمان ترجمه نکرده ام، بدان دلیل است که خداوند از به کارگیری هر واژه ای منظوری را در نظر دارد که ما باید با تدبر در آن واژه به حقیقت آَن دست یابیم. هرجا که خداوند واژه مؤمن را به کار میبرد منظورش انسانی است از هر دین و کیشی که به خدا ایمان داشته باشد. این تفاوت دارد با مسلمان. اگر خداوند میخواست سخن از مسلمان به میان آورد، میگفت مسلماً و نه مؤمناً
یعنی خداوند خیلی ساده به ما گفته است که: شما ای مسلمانان! حق ندارید هیچ خداباوری را به هیچ بهانه ای و به هیچ صورتی بکشید.

در تلموذ آمده؛ و نیز در قرآن چنین آمده است که: ... از این رو بر بنی اسرائیل نوشتیم: همانا کسی که بکشد کس دیگری را بی آنکه کسی را کشته باشد یا در زمین فساد کرده باشد، چنان باشد که گویی همه مردم را کشته است؛ و اگر کسی او را زنده کند چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. یعنی کشتن تنها یک انسان، همچون کشتن انسانیت است! و جان دادن به انسانی که در حال مرگ است؛ جان دادن به انسانیت است. (انفال: 32)

منظور نظر خداوند آن است که همواره به جامعه جان دهید تا جامعه زنده و پاینده بماند. درست برعکس آنچه که در جامعه های انسانی، امروزه رخ میدهد و جانها به هر بهانه ای گرفته میشود؛ و کسی به فکر جان دادن به جامعه نیست!!
و اینجاست که سخن حافظ مصداق مییابد که:

جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه         چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

No comments:

Post a Comment