فیلم زندگی ملاله یوسفزی
سه سال از ترور
ملاله یوسفزی توسط عوامل طالبان به خاطر مخالفت او با ممنوعیت آموزش
دختران در منطقه دره سوات پاکستان می گذرد. ملاله در آن زمان ۱۵ ساله بود.
مبارزه
او برای زنده ماندن و عزم و جسارت او برای بازیافتن سلامتش الهامبخش
میلیونها نفر در سراسر جهان بوده است. او به خاطر شجاعتش جایزه صلح نوبل را
دریافت کرد و یکی از معدود افرادی است که فقط با ذکر نام کوچکش در سراسر
جهان همه او را می شناسند.
اما ملاله در پس این شهرت بین المللی نوجوانی معمولی و فرزند یک خانواده مهربان، دوست داشتنی و پیشرو است.
همین
جنبه های شخصیتی و زندگی ملاله منبع الهام فیلم مستندی است به نام "او اسم
مرا گذاشت ملاله" به کارگردانی دیویس گوگنهایم، مستند سازی که یکی از فیلم
های قبلی او با عنوان "ال گور و حقیقتی ناملایم" برنده جایزه اسکار شد.
دیویس
گوگنهایم برای خلق تصویری خودمانی از گذشته و امروز ملاله و به خصوص تاثیر
ضیا الدین پدر ملاله بر زندگی او از گفتگوهای رو در رو، گزارشهای خبری
تصویری و انیمیشن استفاده کرده است.
دیویس گوگنهایم می گوید: "در دره
سوات طالبان افرادی را که مخالفت می کردند می کشت ولی این دختر نوجوان
تصمیم گرفت با آنها مبارزه کند. مردم این عنصر حیاتی در سرگذشت ملاله و
منبع شجاعت و اراده قوی او را نمی شناسند."
"اولین احساس من وقتی که
کار تولید را شروع کردم این بود که موضوع اصلی داستان خانواده ملاله، عشق
پدرش به او و دختر نوجوانی است که از چنین محیطی برای انجام کارهای بزرگ
الهام گرفته است. اگر بشود این جنبه از داستان ملاله را نشان داد فیلم می
تواند با تمام دختران جهان ارتباط برقرار کند."
دیویس گوگنهایم به
مدت هجده ماه از ملاله، پدر و مادرش و دو برادر کوچک او فیلمبرداری کرد.
بخش اعظم داستان در منزل آنها در شهر بیرمنگهام فیلمبرداری شده که پس از
جراحی و مداوای ملاله در بیمارستان این شهر خانواده در آنجا ساکن شده اند.
خود دیویس گوگنهایم نیز برای آموزش و پرورش
اهمیت ویژه ای قایل است و در مورد نظام آموزشی و مدارس آمریکا چند مستند
ساخته است. درعین حال چون خود او نیز دو دختر خردسال دارد نزدیک شدن به
ملاله قاعدتا می بایست ساده باشد. ولی از قرار معلوم چنین نبود.
دیویس
گوگنهایم می گوید: "من خیلی محتاط و دست به عصا شروع کردم. ولی آنها خیلی
شاد و و بانمک بودند. مرتب سر به سر هم می گذاشتند و به نظرم بجه های بسیار
آگاه و کنجکاوی هستند. در پایان دیدار اول با روحیه خیلی خوبی از آنها
خداحافظی کردم."
"چون بارها زندگی آنها به خطر افتاده یک آزادی و
روحیه خاصی دارند و به خصوص ملاله روحیه و شیوه زندگی جسورانه ای دارد،
چیزهای کوچک و بی ارزش از زندگی او حذف شده اند."
با تماشای این
مستند می توان دید که برادران ملاله، خوشحال ۱۵ ساله و آتال ۱۱ ساله، بچه
های سرحالی هستند، آرزوهای بزرگی دارند و مرتب سر به سر خواهرشان می
گذارند.
به عنوان نمونه آتال می گوید: "ببین ملاله، یک روزی من فضانورد و ورزشکار مهمی می شوم و همه تو را به عنوان خواهر من می شناسند."
دیویس
گوگنهایم می گوید تورپیکی، مادر ملاله که پشتون تبار است، به خاطر ملاحظات
سنتی و فروتنی ویژه اش به ندرت در فیلم ظاهر می شود ولی او تصمیم گیرنده
اصلی است و وقتی که قرار است تصمیم مهمی گرفته شود همه نگاه ها به سوی او
می چرخد.
در این مستند می بینم که ملاله یک دختر نوجوان معمولی است
که تلاش می کند در امتحانات مدرسه بهترین نمره را بگیرد و یا مثلا از شکست
راجر فدرر به گریه می افتد.
این فیلم تصویر بسیار عاطفی و مهربانانه
ای از محیط خانوادگی اوست ولی آنچه بیش از همه جلب توجه می کند پیوند
مستحکم ملاله با پدرش است که در تمام زمینه ها و هر کاری که ملاله می خواهد
انجام بدهد از او حمایت می کند.
در
جامعه پدرسالاری که "زنان هیچ نام و هویت اجتماعی ندارند و فقط اعضای
خانواده نام آنها را می دانند" ضیاءالدین مطمئن بود که دخترش متفاوت خواهد
بود. او با الهام از نام یک زن قهرمان پشتون در قرن نوزدهم به اسم ملالی
اسم دخترش را گذاشت ملاله.
ضیاء الدین می گوید: "ملالی زن شاخص و
شناخته شده ای بود. من می خواستم دخترم مثل او باشد، آزاد و شجاع باشد و او
را با نام خودش بشناسند."
ضیاءالدین می گوید از همان اول معلوم بود
که ملاله بچه ویژه ای است و می افزاید: "سعی می کنم در این موضوع اغراق
نکنم و دچار خرافات نشوم به همینخاطر نمی گویم که او پیغمبر و یا امامزاده
متولد شد. ولی از همان آغاز تولدش من نسبت به ملاله احساس ویژه ای داشتم و
در چشمانش نور متفاوتی می دیدم. او بچه خیلی عاقلی بود و همیشه مواظب
دیگران بود. همه اطرافیان به او علاقه ویژه ای داشتند."
ضیاء الدین
به خاطر فعالیت های اجتماعی و مدنی خطرات زیادی را قبول می کرد و بارها از
سوی طالبان تهدید شد. این وضعیت ملاله را به شدت نگران می کرد با این وجود
او نیز به فعالیت ادامه داد و یکی از شناخته شده ترین فعالیت های او راه
اندازی یک وبلاگ برای بیبیسی بود که در آن به نام مستعار در مورد وضعیت
زندگی در دره سوات مطلب می نوشت.
ضیاء الدین با وجودیکه می پذیرد سرمشق ملاله بوده ولی به خاطر ترور و احتمال مرگ دخترش احساس گناه نمی کند.
او
می گوید: "احساس گناه زمانی به آدم دست می دهد که گناهی مرتکب شده باشید.
مبارزه نکردن با نقض حقوق اولیه انسانها گناه است. من دخترم را مجبور
نکردم، شاید اگر چنین کاری کرده بودم او فعالیتش را متوقف می کرد و می گفت
بابا تو مرا در شرایط خطرناکی قرار دادی، من تیر خوردم و دیگر حاضر نیستم
به خاطر تو فعالیت کنم."
"اما بعد از ترور او مقاوم تر و مصمم تر شد و هیچگاه کلامی به زبان نیاورده که نشان دهنده احساس پشیمانی و تاسف باشد."
ملاله
نیز که بر اثر جراحت بخشی از صورتش فلج شده و بخشی از شنوایی خود را از
دست داده، کاملا حرف های پدرش را تایید می کند و می گوید: "پدرم تنها کاری
که کرده این است که اسم مرا گذاشت ملاله. او از من یک ملالی نساخته، من
خودم این زندگی را انتخاب کردم."
در مورد آینده ضیاء الدین می گوید که به فعالیت ادامه
خواهند داد و با وجود همه امکانات و آزادی که در بریتانیا دارند در نهایت
به پاکستان بازخواهند گشت. او مطمئن است که دخترش راه درست و مناسب را در
پیش خواهد گرفت.
دیویس گوگنهایم نیز این را تایید می کند و می گوید:
"اگر شخصیت و ذات ملاله را دقیق بررسی کنیم می بینیم که همه نقطه قوت های
پدر و مادرش را دارد. او احساس وظیفه و مسئولیت اجتماعی را از پدرش و
موازین اخلاقی، تعهد دینی و حس بخشندگی را از مادرش به ارث برده است."
"ملاله
قادر است هر کاری که می خواهد بکند. او تمام قابلیت ها برای تبدیل شدن به
یک رهبر را دارد و در این زمینه کاملا شاخص است. هنگام اتخاذ تصمیمات مهم
در زمینه آموزش دختران او تنها فرد کم سن و سالی است که در تصمیم گیری
مشارکت می کند."
"او صدای تمام دخترانی است که هیچگاه صدایی نداشته اند و برای مدت های مدید این نقش را ایفا خواهد کرد."
No comments:
Post a Comment