Saturday, November 28, 2015

الم شنگه محمد نوری زاد

الم شنگه
یک: امید کوکبی و داوود نعمتی را از زندان اوین برده اند به بیمارستان طالقانی. امید کوکبی را نمی دانم اما شنیده ام که داوود نعمتی را – که قلبش سخت بیمار است – با دستبند و پا بند به تخت بسته اند. تلاش من برای دیدن این دو عزیز بجایی نرسید. خودم را آماده کرده بودم بر پیشانیِ امید کوکبی بوسه بزنم و در برابر بی گناهی و بزرگی و نبوغ و ایرانی بودنش سرتعظیم فرود آورم. از نگاه من، زندانی کردن امید کوکبی – این جوان دانشمند ترکمنی - از جنسِ زدن و کشتن ستار بهشتی است. و از جنسِ زندانی کردنِ هاشم زینالی – پدر سعید زینالی – و از جنسِ کتک زدن گوهر عشقی بر سرِ مزار پسرش است. زندان های سیاسیِ این روزهای سرزمین ما عجب نازنینانی را در دل خود جای داده اند. هرکدامشان بزرگ. هرکدامشان انسان. هرکدامشان بی گناه. و البته هرکدامشان بلند نگر و وطن دوست و پاکدست و سرشار از عاطفه و مهر و آرزو. درست برخلاف اطرافیانِ بعضی ها که عمدتاً دزد و نابکار و دست کج و قاتل و قاچاقچی و پخمه و پلید و مملکت به باد بده اند.
دو: با دکتر ملکی همین که رسیدیم زیرِ پل – مقابل زندان اوین – مأموران لباس شخصی و پلیس ها به جنب و جوش افتادند. از بیسیم یکی شان شنیدم که می گفت: نوری زاد و دکتر ملکی اومدن نذارید برن بالا. و تا اتومبیل را بردم پارکینگ، هجوم آوردند آنجا. حرف شان این بود که مطلقاً اجازه ی بیرون رفتن از پارکینگ ندارید الا با اتومبیل. و این که کلاً از اطراف زندان دور شوید همین حالا. وگرنه اتومبیل را با جرثقیل می بریم پارکینگ. روز شنبه بود و قرار بود خانواده های زندانیانِ اخیر برای رهایی عزیزانشان با مسئولان زندان مذاکره کنند و احتمالاً میزان وثیقه را بدانند. هیاهوی ما ای بسا تلاش این خانواده ها را در هم می پیچاند. به دکتر ملکی گفتم: اینها پای در یک کفش کرده اند که ما برویم. برویم؟ دکتر ملکی نیز با من همرأی بود. ما نباید آنجا را می آشفتیم. به ستوانی که بدجوری برای ما شاخ و شانه می کشید و بی قراری می کرد گفتم: ماها در بدر بدنبال کسی می گردیم که ما را بزند و بکشد. اگر آن یک نفر شمایی بیا جلو. که: پس کشید که نه بابا کی می خواد شمارو بزنه؟
سه: یکی از برکت های کار معترضانه ی ما در این بوده و در این هست که: یک نفر از بیست سی نفر عزیزانی که از جمع ما به زندان افکنده اند – چه زن و چه مرد - به زانو در نیامده اند تا با التماس و گریه و زاری از راهِ رفته اظهار پشیمانی کنند. علتش شاید در این باشد که من و دکتر ملکی مرتب به دوستانی که به ما می پیوستند عاقبت کار را برایشان وامی گشودیم. این پایداری، همان جوهرِ درستِ یک حرکتِ اصیل است. و ما چه توفنده به این سلامتِ جمعی محتاجیم. که حسرتِ یک آخ را بر دل سلاخان بنشانیم. مثل ستار بهشتی که قاتلش می گفت: من از خنده های ستار عذاب می کشیدم. من می زدمش و او می خندید!
چهار: این الم شنگه و این هیاهویی که بر سرِ مراسم اربعین به راه انداخته اند و برایش رادیوی ویژه تدارک دیده اند و دم به ساعت مثل فتح کره ی ماه قدم به قدمِ ماجرای کوچ مردم به عراق را گزارش می کنند و تلاش دارند از این حرکت یک سیخ بزرگ بسازند و همان سیخ را فرو ببرند توی چشمان وهابی های سعودی که: ببینید، زیاد به بمباران یمن و قضایای بحرین و شلتاق هایتان در سوریه و حتی به مراسم حج تان ننازید، ما خودمان یک اربعین داریم که سعی صفا و مروه اش از نجف است تا کربلا. می گویم: این الم شنگه، آویختن از پوسته ای است پوک. که اگر یک نفر از این جمعیت میلیونی را درایت و آزادگی و انصاف بود، کربلا را در کوچه پس کوچه های کشور خودمان می جست و یک ساعت وقت و یک ریال پول این مردم مستحق را در این راه تلف نمی کرد.
می گویم: ما تا زمانی که دختران تن فروش داریم و پسران معتاد و بیکار و افسرده، پروار کردنِ این الم شنگه ها جز به پرواریِ مناسباتِ جاریِ آخوندهای حاکم نمی انجامد. با اطمینان می گویم که اگر خود امام حسین از دل تاریخ سر برمی آورد و با صدای بلند رو به بیت رهبری می گفت: من به این الم شنگه ها راضی نیستم، راضی نیستم، راضی نیستم، همان بیت رهبری کبریت می کشید به خیمه های امام حسین که: نخیر، شما داغی و متوجه نیستی! چرا؟ به این خاطر که شما در کربلا شهید شده ای تا ملتی "عزاداری" کنند. که انگار همین عزاداری و بر سر و سینه زدن و سیاه پوشیدن و دیگ های قیمه و خاک بر سر افشاندنِ عزاداران هدف غاییِ امام حسین بوده نه سرفرازی و آزادگی و انسانیت و دستگیری و نوعدوستی و پاکیزگی و انصاف و دزدی نکردن و فریب ندادن و کار کردن و دروغ نگفتن و دست به جیب مردم نبردن!
پنج: در حالی که من و دکتر ملکی و بسیاری چون ما، بی هیچ دلیل قضایی، ممنوع الخروجیم، جناب سعید مرتضوی رسماً از فرودگاه امام عازم عراق می شود تا در مراسم اربعین شرکت کند. من کاری به پسِ پرده ی این خیانت های آشکارِ دستگاههای امنیتی ندارم که خاوری، دزد معروفِ بانکی را هم به همین نحو فراری دادند تا بتوانند سر ضرب مه آفرید خسروی را به چوبه ی دار بسپرند و بر میلیارد خواری سپاه و اطلاعات سرپوش بگذارند. شما فقط تجسم کنید که در میان خیل عزاداران حسینی، یک کپه پلیدی و دزدی و نکبت و ناجوانمردی و آدمکشی و دروغ در حرکت است به اسم سعید مرتضوی. که البته داغی از بیت رهبری نیز بر پیشانی دارد تا نشان بدهد به بعضی ها برای رهیدن از موانع سر راه.
telegram.me/MohammadNoorizad
nurizad.info https://www.facebook.com/m.nourizad

محمد نوری زاد
شنبه هفتم آذر نود و چهار - تهران

No comments:

Post a Comment