بلوف بزرگ!
سخنرانى ديروز رهبر جمهورى اسلامى در دعوت دانشگاهها به "نقشآفرينى در تمدن نوين اسلامى" دو نشانه و نكتهى قابل تأمل داشت؛ يكى سطح اطلاعات و برداشت او از زندگى در غرب و ديگرى رساندن سطحِ بحث تمدن نوين اسلامى به "کنسرت و اردوهای مختلط دانشگاهها" و سرانجام "بصيرت در سال ٨٨".
در نكتهى نخست، او ادعا كرد كه اختلاط بين زن و مرد در غرب نتيجهاش "جنايات كنونى جنسى" است: "برخی کار فرهنگی را با کنسرت و اردوهای مختلط اشتباه گرفتهاند و برای توجیه کار غلط خود میگویند، دانشجویان باید شاد باشند؛ شاد بودن برای هر محیطی خوب است، اما به چه قیمتی؟ به قیمت برگزاری مراسم و اردوهای مختلط؟ مگر غربیها از اختلاط چه بهرهای جز جنایات کنونی جنسی بردهاند که ما بدنبال پیروی از همان شیوهها هستیم؟" (نقل از وبسايت رهبرى)
مرورى بر گزارشهاى ميدانى از جامعهى جداسازى شدهى ايرانى و تجربهى زندگى در ايران و غرب، كافيست تا هر كسى دريابد كه آرامش و امنيت ذهنى، جنسى و روانى در ايرانِ امروز بيشتر است يا در غرب و اگر بنا بر شمارش "جنايات جنسى" و نيز تجاوز به معناى مطلقِ كلمه باشد و شامل همهى مصاديق آن (از جمله تجاوز كلامى) شود كدام جامعه، كارنامهى سياهترى دارد؟ البته جنسىديدنِ غرب و جهان، ويژهى آقاى خامنهاى نيست؛ كم نيستند از همصنفان او كه جنسيت، بيشترين سهم را در جهانبينىشان دارد و سكس را برتر از همهى شئون حيات انسانى نشاندهاند؛ انبوهى از بودجهى كشور را خرجِ گشت ارشاد (يا همان مزاحمتِ خيابانىِ مذهبى) كردهاند و آرامش و عزت و حرمت و امنيت مردم، به ويژه زنان را به بهانهى معروف و منكر ستاندهاند و البته كه چنين كسانى از اختلاط در غرب جز "جنايات جنسى" تصور و تخيّلى ندارند و چه بسا ناخواسته انتقامِ همهى محروميتها و ملالتهاى روانى و جوانىِ خود را از جامعه مىگيرند. بخت يار تاريخ ما نبود كه اگر بود شايد چنين كسانى به جاى نشستن بر كرسى حكمرانى، بر صندلى درمانگاههاى روانى مىنشستند و ملالتهاى خود را به طبيب مىگفتند و به قول شاعر، نه عِرضِ خود مىبردند و نه بر زحمتِ خلق مىفُزودند.
آقاى خامنهاى اما در سخنرانى ديروزش جايگزين بهترى براى كنسرت، كار فرهنگىِ شاد و اردوهاى مختلط دانشجويى دارد؛ او مىگويد "کار فرهنگی صحیح" عبارتست از "تربيتِ انسان معتقد به آرمانها، دوستدار کشور و نظام اسلامی و دارای بصیرت" و ادامه مىدهد كه "علت لغزش بسیاری از افراد در فتنه ٨٨ كه انسانهای بدی هم نبودند، نداشتن بصیرت بود... اگر بصیرت نباشد، وظیفه لحظه نیاز انجام نخواهد شد".
اين عين سخنان رهبرى است و ماجرا به همين اندازهاى كه مىبينيد روشن است؛ از شادى و اختلاط در دانشگاهها مىرسد به «لحظهى نياز»ش در سال ٨٨. اين يعنى او مىداند كه آرام گذاشتنِ جوانان و دخالت نكردن در شادى و زندگى خصوصى و روابط آنها، خطرناك است و مىتواند چنان استقلال و عزت نفسى به آنها بدهد كه توان اعتراض داشته باشند؛ او مىداند كه سركوب و شكستن شخصيت جوانان از همان دوران دانشگاه و از همين روابط شخصىشان، قدرتِ مهار نظام را بالا مىبرد؛ براى همين هم به صراحت و بدون پردهپوشى از تمدن و كنسرت و اختلاط مىرسد به سال ٨٨.
"ارنست همينگوى" روايتى دارد از حضورش در يك كنفرانس خبرى موسولينى؛ مىنويسد وقتى همه خبرنگاران به اتاقش رفتند او با اخم مشغول مطالعه بود و حتى سرش را براى ديدن آنها بالا نياورده بود؛ "من به آرامى خودم را پشت او رساندم تا ببينم كتابى كه تا آن اندازه، مجذوبش كرده بود چه كتابى است؟ ديدم يك فرهنگ لغت انگليسى فرانسه بود كه آن را هم سر و ته در دست گرفته بود". همينگوى مىگويد موسولينى يك "بلوفِ بزرگ" بود. (٢٧ ژانويه ١٩٢٣. روزنامه ديلى استار. از كتاب همينگوىِ خبرنگار)
كسى كه نظريهپردازانه از "تمدن نوين اسلامى" مىگويد اما سطحِ فهمش از چنين تمدنى در حد مهار كنسرت و اختلاط دختر و پسر، نازل است و دانشجوى آرمانىاش بايد از آزمونِ سال ٨٨ سربهزير (در برابر او) بيرون آمده باشد مُبشّر تمدن نوين اسلامى نيست؛ يك بلوف بزرگ است.
No comments:
Post a Comment