Wednesday, November 18, 2015

ملتی که تاریخ خود را نداند...


ملتی که تاریخ خود را نداند محکوم به تكرار تاريخ است!!

تا چه اندازه  تاريخ کشورمان را ميدانيم؟

بسیاری از مردم به‌تقریب می‌دانند که سلجوقیان پس از غزنویان آمدند و خوارزمشاهیان پس از سلجوقیان، اما من دانشجویانی را دیده‌ام که نمی‌دانستند نهضت ملی نفت در زمان پهلوی اول بود یا پهلوی دوم. ایرانیان، قطعه‌هایی از تاریخ را هزار بار شنیده‌اند و می‌دانند، اما تمایلی به شنیدن مهم‌ترین بخش‌‌های تاریخ معاصرشان ندارند.
نام تمام جنگ‌های صدر اسلام و مسیر کاروان عاشورا و نام بسیاری از خلفای عباسی و اموی را می‌دانند ولی اگر از آنان بپرسند که استبداد صغیر مربوط به چه دوره‌ای است و چرا آن را «صغیر» می‌نامند، مات و مبهوت به پرسش‌گر نگاه می‌کنند.
آیا در صد و بیست سال گذشته، یک ایرانی را می‌توانید پیدا کنید که یک بار برای میرزا یوسف‌خان مستشار الدوله اشک ریخته باشد؟ نه! چرا؟ چون ایرانی نمی‌داند او کیست. او کسی بود که با نوشتن «رساله یوسفی» و «یک کلمه»، می‌خواست قانون را جایگزین سلطنت مطلقه ناصری کند و به همین جرم ماه‌ها در سیاهچال قجری، کتک خورد.
شکنجه‌گر او موظف بود که او را با کتابش کتک بزند. آنقدر کتاب «یک کلمه» را بر سر میرزا یوسف کوبید که کور شد و در همان حال در گوشه زندان، در نهایت غربت و مظلومیت درگذشت.

از این روضه‌های جانسوز در تاریخ ما کم نیست. کسی می‌داند محمدعلی شاه، روزنامه‌نگارانی همچون صوراسرافیل و ملک المتکلمین را چرا و چگونه کشت؟ آن دو را همراه قاضی ارداقی، آنقدر در باغ شاه و در جلو چشم شاه، شکنجه کردند که وقتی سرشون رو بریدند، شکنجه‌گران خوشحال شدند؛ چون دیگر توان و نیرویی برای ادامه شکنجه نداشتند. به گمان من عاشورای تاریخ معاصر ایران، دوم تیر است؛ روزی که بهترین فرزندان این سرزمین زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها، کلمه مشروطه و عدالت‌خانه و آزادی را فریاد کشیدند. آن روز محمدعلی شاه فرو ریخت؛ چون باورش نمی‌شد که چند جوان فُکلی این همه بر سر مرام و عقیده خود پایداری کنند.
ایرانی نمی‌تواند درباره چگونگی برانداختن پادشاهی پهلوی ، بر پایه منابع و آگاهی‌های مستند، چند دقیقه سخن بگوید؛ اما از حرمسرای یزید و حیله‌های معاویه بی‌خبر نیست.

آیا جماعت ایرانی درباره سردار اسعدبختیاری و علت لشکرکشی او به تهران، بیشتر می‌داند یا درباره قیام مختار؟ چند ایرانی را می‌شناسید که نام تیمورتاش و علی‌اکبر داور را شنیده باشد؟ و چند ایرانی را می‌شناسید که نام خواجه نظام الملک طوسی را نشنیده‌ باشد؟

کسی که نمی‌داند علی‌اکبر داور کیست، نخواهد دانست که دادرسی در ایران چه مسیری را طی کرده است و ما در کجا توقف کردیم. کسی که زندگی تیمورتاش را نداند، از کجا بداند که رضاشاه چگونه پادشاهی بود و رژیم پهلوی چگونه شکل گرفت؟ کسی که درباره حکمرانان کشورش در دوره معاصر، مهم‌ترین اطلاعات را نداشته باشد، چه درکی از «تحول» و «تغییر» و «آینده» دارد؟

چند ایرانی را می‌شناسید که بداند چرا در مجلس پنجم مشروطه از پیشنهاد تغییر سلطنت قاجار به جمهوری، استقبال نشد؟ چرا بازدیدکنندگان از «خانه مشروطیت» در تبریز به اندازه زائران یکی از امامزاده‌های کاشان نیست؟ آیا مردم ایران می‌دانند چرا انگلیسی‌ها رضاشاه را تبعید کردند؟ آیا کسی می‌داند چرا ناصر الدین شاه مخالف تدریس جغرافیای بین الملل در دارالفنون بود؟ این دانستنی‌ها برای ما به اندازه باران برای باغ لازم است...

مدرسه به معنای امروزی آن، به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصرالله ملک المتکلمین در ایران پا به عرصه وجود گذاشت. پیش از او و هم‌فکرانش، فرزندان ایران در مکتب‌خانه‌ها «الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن» می‌خواندند. او برای اینکه علوم جدید را جزء مواد درسی مدارس ایران کند، خون دلی خورد که شرح آن بگذار تا وقت دگر. قبر او در یکی از قبرستان‌های قم است.
 
تاریخ نیاز دارد دوباره خوانده شده و درباره آن اندیشه صورت گیرد. نه با قصد غرق کردن خود در گذشته بلکه برای ساختن امروز و برنامه ریزی بهتر  برای فردا و البته استفاده کاربردی در جهت یکپارچگی بیشتر از پیش مردم...

No comments:

Post a Comment