📝 از صادق هدایت: . . توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم. مجلهای برداشتم ورق زدم؛ مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم:
سه عمودی
یکی گفت: بلند بگو!
گفتم یک واژهی سه حرفیه، از همه چیز برتره
یکی گفت: بلند بگو!
گفتم یک واژهی سه حرفیه، از همه چیز برتره
حاج آقا گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول! اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاج آقا اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: حاج آقا بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه
دیدم ساکت شد.
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول! اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاج آقا اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: حاج آقا بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه
دیدم ساکت شد.
مادر بزرگ پیر گفت: عمر
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
حسن خندید و گفت: وام
یکی از آن میان بلند گفت: وقت
یکی گفت: آدم
دوباره یکی گفت: خدا
خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم:
هرکس جدول زندگی خود را دارد. تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتا یک واژه سه حرفی آن هم درست در نمیآید.
******
شاید کودک پابرهنه بگوید: کفش
کشاورز بگوید: برف
لال بگوید: سخن
ناشنوا بگوید: نوا
نابینا بگوید: نور
ومن هنوز در اندیشهام که واژه سه حرفی جدول زندگی من چیست؟
کشاورز بگوید: برف
لال بگوید: سخن
ناشنوا بگوید: نوا
نابینا بگوید: نور
ومن هنوز در اندیشهام که واژه سه حرفی جدول زندگی من چیست؟
No comments:
Post a Comment