محمدرضا شاه دو سال آخر زندگیاش در این حیرت گذشت كه چطور امكان دارد وقتی در اردیبهشت ۱۳۵۷ به مشهد رفت، مردم با دیدن موكب ملوكانه هورا بكشند: «زنده باد»، و وقتی به تهران برگشت، پشت سرش داد بزنند: «مرده باد»، و نتیجه میگرفت پس دستهایی در كار بود. اما آن مردم در تطابق فكر و رفتارِ ظاهراً متضاد خویش، مشكلی ندارند؛ نكتهعجیبی هم نمیبینند. یاد گرفتهاند كالسكه و كادیلاك و پول خوب است، كالسكهسوار و کادیلاکسوار و پولدار بد است. انسان فاقد عزتنفس دنبال هر موكبی كه از خیابان رد شود میدود، در همان حال كه عقیدۀ قلبی خویش را رندانه مخفی میكند. اما تركیب رندی و تقیه، همراه با فقدان عزتنفس، راه را بر رشد دموكراسی میبندد.
برگرفته از: ببرسواری و خبرهای بد برای دموكراسی - محمد قائد
استقبال از شاه
از وقایع دیگر دوره دبستان استقبال از شاه بود که برای افتتاح پل نوساز خرمشهر به شهر ما آمد. (احتالا 1337) این پل برای مردم خرمشهر بسیار مهم و کارساز و در تسهیل امور مؤثر بود. پلی که در جنگ ایران و عراق ایرانیها بخشی از آن را با دینامیت منفجر کردند تا عراقیها به آبادان دست نیابند. دبستان شرافت در خیابانی واقع شده بود که به موازات رودخانه کارون بود. به هریک از ما بچه ها یک پرچم ایران کاغذی که دسته ای چوبی داشت داده بودند و رو به خیابان و شط(رودخانه کارون) صف کشیده بودیم. هنگامی که شاه از توی ماشینش از کنارمان میگذشت پرچمها را تکان دادیم. این بود استقبال ما. نه مثل این روزها که خودشان را خوارمیکنند و مثل آدمهای حقیر پس و پیش اتومبیل استقبال شونده میدوند!! و استقبال شونده هم خوشش میآید!! چه منظره سخیفی که در اسلام هم تقبیح شده است. (برگرفته از آن روزها- زندگی و خاطرات احمد شماع زاده)
No comments:
Post a Comment